کادر درمانی یک بیمارستان پشت لباسشان نوشته بودند:
ما گر زِ سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
عجیب منقلب شدم، حالی بس نگفتنی.
من این شعر را میشناختم، قطره اشکی هم سرازیر شد.
عجب، عجب، تاریخ چه ها که نمیکند.
در تبریز ، این شعر بیش از ۱۰۰ سال است که ورد زبان هاست و اصل شعر اینگونه است:
سیصد گل سرخ؛ یک گل نصرانی…
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
(نصرانی، اشاره به فردى مسیحی است).
شاعر مشخص نیست، اما داستان این شعرِ ۱۰۰ ساله چیست؟
صدر مشروطیت است،
تبریز شدیدا محاصره است،
جنگ سختی است.
فقط یک کوچه مانده تا جنبش مشروطه شکست بخورد.
ستار خان در کوچه امیرخیز، آخرین جبهه در حال مقاومت است.
هُووارد باسکرویل معلم ۲۴ ساله مدرسه آمریکایی مموریال تبریز تحت تاثیر حق و مشروطه قرار میگیرد و به ستارخان میپیوندد.
کنسول آمریکا در تبریز، از او میخواهد از صف مشروطهخواهان جدا شود. باسکرویل ضمن پسدادن پاسپورتش میگوید:
تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست.
هُوارد فرماندهی ۳۰۰ نفر از مجاهدین را بعهده میگیرد و در کنار ستار خان در محله شنب غازان (شام گازان) تبریز با استبداد میجنگد و در نهایت در راه مشروطه برای ایران بر اثر اصابت چند گلوله در سینه شهید میشود.
سیصد گل سرخ، (آن سیصد نفر)
یک گل نصرانی (هُووارد مسیحی)
ستار خان از همان کوچه (امیرخیز) پیروز میشود…
تبریز و ستار مراسم تشییع باشکوهی برای این شهید آمریکایی در راه مشروطه برگزار میکنند.
زنان تبریز فرشی با چهره هووارد میبافند و به دستور ستار، نام هووارد باسکرویل بر روی اسلحه اش حک میشود و برای مادرش به آمریکا فرستاده میشود.
آن شعر هم سروده میشود.
مزار هُووارد هم اکنون در گورستان ارامنه تبریز است.
[شاید دلیل گمنامی این شهید، آمریکایی بودنش است…]حالا همان شعر ِ ۱۰۰ ساله، در پشت گان ِ پرستاران و پزشکان جانفشان میهنمان است:
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را زِ سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم