مبسوط الید بودن و نبودن، تولید دو نوع فقه می کند که فقه تقیه و فقه حکومتی را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر فقه اختیاری و فقه اجباری. که فقه اجباری را ولایت مطلقه فقیه نیز گفته اند.فقه تقیه یا اختیاری در زمان حکومت جادران تهیه می شود. یعنی مثلا امام سجاد ع فقط دعا می خواند. گرچه در دعای ایشان حقوق و شعبه های ان مانند حقوق خانواده، حقوق مرزبانان، حقوق مردم و غیره هم بحث می شود ولی نهایت آن فقط یک خواسته یا دعوت است. روش پیامبر اسلام در مکه هم به همین سبک بوده یعنی مردم را دعوت به نماز می کرد. و برای اینکه آنها به کاری تشویق شوند ثواب اخروی برای ان بیان می کرد. زیرا در مکه حاکمیت در دست زور گویان و کفار و مشرکین بوده است. و اگر کسی مومن می شد مانند یاسر و سمیه آنقدر شکنجه می شد تا بمیرد. در این نوع فقه حتی نماز خواندن فرادا هم ثواب دارد. در حالیکه در فقه حکومتی یا فقه اجباری صحبت از غضب خدا و جهنم و اجرای حدود و دیات و قصاص است. و کسی نباید در اجرای احکام الهی خدشه وارد کند و یا رافت و مهربانی به خرج دهد. مثلا در موضوع فحشا یا مشروبات، آیاتی که وارد شده و مکی هست سختگیرانه نیست بلکه منطقی و عقلانی و مقایسه ای هست: مثلا می فرماید مشروبات الکلی منافعی دارد و مضاری ولکن مضار ان بیشتر است. یا اینکه برخی از فواحش با پیامبر رفت و آمد داشتند و پیامبر به آنها کمک مالی هم می کرد تا دست از این کار بردارند. در دوران مدینه ایات فشدو الوثاق و قتال می اید یعنی دستور دستگیری و کشتار انها صادر می شود. رجم و سنگسار و قطع دست و غیره. که در ظاهر با رافت و عطوفت و رحمانیت خداوند و رسول در تضاد است. و این تغییر ماهیت احکام از توصیه تا دستور، فقط به دلیل مبسوط الید بودن است. در دوران انقلاب هم در تهران شیخ کافی در مهدیه موعظه می کرد. یعنی قدرت اجرایی نداشت لذا در کنارش روسپی خانه و مشروب فروشی ها بیشتر از او مرید داشتند. و یکی از ایرادات شریعتی به او همین نکته بود که یعنی موعظه های تو سیاسی نیست و لذا اثر هم ندارد. حداکثر این بود که مردم هفت روز هفته را به روسپی خانه ها بودند و در روز های محرم و عاشورا انجا را می بستند و به مهدیه می آمدند. یک همزیستی مسالمت آمیز بین کفر و شرک و نفاق! البته استدلال شیخ هم درست بود: میگفت حتی افراد خاطی هم باید موعظه شوند تا در روز قیامت نگویند کسی به ما نگفت یا اینکه ما نمی دانستیم. با این نوع فقه که همان فقه تقیه است به وجدان انسانها سرو کار دارند. و او اختیار دارد که بپذیرد و یا نپذیرد. اما در فقه حکومتی قانون حجاب ابلاغ می شود و اگر کسی تخطی کرد باید مجازات شود. در هر صورت مردم مختار هستند که هر کاری بکنند. ولی در فقه تقیه فساد علنی و عبادت مخفی است. در حالیکه در فقه حکومتی فساد مخفی است وتذین آشکار می شود. فرق بین اشعار حافظ و مولوی و فردوسی با دیگر شاعران این است که آنها از فقه تقیه استفاده کرده اند. یعنی فقط کار فرهنگی و تشویقی داشته اند. حافظ ار مرحله تشویق هم می گذرد و خود فساد را تطهیر می کند: دم از می و میخانه می زند تا هم مشروبخوارها بدانند دست او هم در کار است و هم مومنان بگویند منظورش خدا و مسجد است. اما مولوی از علم کیمیا استفاده می کند. فساد را مبدا تعالی می داند. تمامی قصه های مولوی مانند توبه نصوح است. فرد مجاز به گناه است تا براثر گناه زیاد به حد اشباع برسد و به احکام اسلامی گردن نهد. فردوسی فقه تقیه را چنان رشد می دهد که همه تصور می کنند وی در شریعت سنی مذهب است. و در طریقت هم دوگانه پرست. تا جاییکه اشعار در مدح علی را و اهل بیت را جعلی می خوانند. او درواقع تاریخ رسل را با کیمیا گری خود به شکل تاریخ ملوک در می اورد. نوح را زال می نامد و ابراهیم را سیاوش و از آتش عبورش می دهد. علی اکبر را سهراب می خواند امام حسین را رستم. که با دست خودش پسرش را به قربانگاه می برد. لذا باید تحول عمیقی در نظریه پردازی های نوین در گام دوم انقلاب صورت پذیرد.
Taqiyya jurisprudence and governmental jurisprudence
Being extended and not, it produces two types of jurisprudence, which is taqiyyah jurisprudence and governmental jurisprudence. In other words, optional jurisprudence and mandatory jurisprudence. which is also called compulsory jurisprudence as the absolute jurisdiction of the jurist. Taqiyyah or discretionary jurisprudence is prepared during the rule of Jadran. That is, for example, Imam Sajjad (a.s.) only prays. Although rights and their branches such as family rights, border guards’ rights, people’s rights, etc. are discussed in his prayer, but ultimately it is only a request or invitation. The method of the Prophet of Islam in Mecca was the same, that is, he invited people to pray. And in order to encourage them to do something, he would tell about the afterlife reward for it. Because in Mecca, the government has been in the hands of the Goyans, the infidels, and the polytheists. And if someone became a believer, like Yaser and Samia, he would be tortured until he died. In this type of jurisprudence, even praying Farada is rewarded. While in governmental jurisprudence or compulsory jurisprudence, there is talk of God’s wrath and hell, and the implementation of hudud, diat, and retribution. And no one should interfere in the implementation of God’s decrees or show gentleness and kindness. For example, in the matter of prostitution or alcohol, the verses that have been entered and are Makki are not strict, but are logical and rational and comparative: for example, it says that alcoholic beverages have benefits and harm, but the harm is more. Or that some of his prostitutes used to hang out with the Prophet and the Prophet gave them financial help to stop doing this. During the period of Madinah, there was a fight, that is, an order was issued to arrest and kill them. Stoning, stoning, amputation, etc. which on the surface is in conflict with the gentleness and mercy of God and the Messenger. And this change in the nature of rulings from advice to orders is only due to the extensiveness of Al-Id. During the revolution in Tehran, Sheikh Kafi used to preach in Mahdiyeh. That is, he did not have executive power, so the brothels and liquor stores had more followers than him. And one of Shariati’s objections to him was this point, which means that your sermons are not political and therefore have no effect. The maximum was that people were in brothels seven days a week, and on the days of Muharram and Ashura they would close and come to Mahdiyeh. A peaceful coexistence between disbelief, polytheism and hypocrisy! Of course, the Sheikh’s reasoning was also correct: he said that even wrongdoers should be preached so that on the Day of Judgment they will not say that no one told us or that we did not know. With this type of jurisprudence, which is the jurisprudence of taqiyyah, they deal with the conscience of people. And he has the right to accept or not. However, in the jurisprudence of the government, the Hijab law is promulgated, and if someone violates it, he must be punished. In any case, people are free to do anything. But in jurisprudence, taqiyyah is public corruption and secret worship. While in government jurisprudence, corruption is hidden and worship is revealed. The difference between the poems of Hafez, Molavi, and Ferdowsi with other poets is that they used taqiyyah jurisprudence. It means that they only had cultural and encouraging work. Hafez goes through the stage of encouragement and purifies the corruption himself: he drinks wine and pubs so that both the drinkers know that he is involved and the believers say that he means God and the mosque. But Molavi uses alchemy. He considers corruption to be the source of excellence. All Maulavi’s stories are like repentance. A person is allowed to sin until he reaches the point of saturation due to excessive sin and obeys the Islamic rules. Ferdowsi develops Taqiyyah jurisprudence in such a way that everyone thinks that he belongs to Sunni Sharia. And he is a dualist in his religion. To the extent that the poems in praise of Ali and Ahl al-Bayt are called fake. In fact, he transforms Russel’s history with his alchemy into the form of royal history. Noah is called Zal and Abraham is Siavash and he passes through the fire. Ali Akbar is called Sohrab and Imam Hussain is Rostam. who takes his son to the altar with his own hand. Therefore, there should be a deep transformation in new theories in the second step of the revolution.
فقه التقیه والفقه الحکومی
کونه متوسعاً لا ینتجه نوعان من الفقه ، وهما التقیه الفقه والفقه الحکومی. بعباره أخرى ، الفقه الاختیاری والفقه الواجب. وهو ما یسمى أیضًا بالفقه الإجباری باعتباره الاختصاص المطلق للفقه ، ویتم إعداد التقیه أو الاجتهاد فی ظل حکم جادران. أی أن الإمام السجّاد (ع) لا یصلی على سبیل المثال. على الرغم من أن الحقوق وفروعها مثل حقوق الأسره وحقوق حرس الحدود وحقوق الناس وما إلى ذلک یتم مناقشتها فی صلاته ، إلا أنها فی النهایه مجرد طلب أو دعوه. کان أسلوب نبی الإسلام فی مکه هو نفسه ، أی أنه دعا الناس للصلاه. ولتشجیعهم على فعل شیء ما ، کان یخبرهم عن أجر الآخره. لأن الحکومه فی مکه کانت فی أیدی الغویان والکفار والمشرکین. وإذا کان مؤمنًا مثل یاسر وسامیه یتعرض للتعذیب حتى یموت. فی هذا النوع من الفقه ، حتى صلاه الفراده تؤجر. أما فی الفقه الحکومی أو الفقه الإجباری ، فیدور الحدیث عن غضب الله وجحیمه ، وتطبیق الحد والخطأ والجزاء. ولا ینبغی لأحد أن یتدخل فی تنفیذ مقاصد الله أو أن یظهر الوداعه والعطف. فمثلاً فی موضوع الدعاره أو الخمر الآیات التی تم إدخالها والمکّیه لیست صارمه بل هی منطقیه ومنطقیه وقابله للمقارنه: فمثلاً تقول أن المشروبات الکحولیه لها فوائد وضرر ولکن الضرر أکبر. . أو أن بعض بغایاه اعتادوا التسکع مع الرسول وکان الرسول یقدم لهم المساعده المالیه للتوقف عن فعل ذلک. فی فتره المدینه کان هناک قتال ، أی صدر أمر بالقبض علیهم وقتلهم. رجم ورجم وبتر ونحو ذلک. مما یتعارض ظاهریًا مع لطف ورحمه الله والرسول. وهذا التغییر فی طبیعه الأحکام من النصیحه إلى الأوامر یرجع فقط إلى اتساع العید. أثناء الثوره فی طهران ، اعتاد الشیخ کافی أن یخطب فی المهدیه. أی أنه لم یکن لدیه سلطه تنفیذیه ، لذلک کان لدى بیوت الدعاره ومحلات بیع الخمور أتباع أکثر منه. ومن اعتراضات شریعتی علیه هذه النقطه ، مما یعنی أن خطبک لیست سیاسیه وبالتالی لیس لها أی تأثیر. کان الحد الأقصى أن الناس کانوا فی بیوت الدعاره سبعه أیام فی الأسبوع ، وفی أیام محرم وعاشوراء کانوا یغلقون ویأتون إلى المهدیه. تعایش سلمی بین الکفر والشرک والنفاق! طبعا عقل الشیخ کان أیضا صحیحا: قال إنه حتى الظالمین یجب التبشیر حتى لا یقولوا یوم القیامه إن أحدا لم یخبرنا أو أننا لا نعلم. وبهذا النوع من الفقه ، وهو فقه التقیه ، یتعاملون مع ضمیر الناس. وله الحق فی القبول أم لا. ومع ذلک ، فی اجتهاد الحکومه ، صدر قانون الحجاب ، وإذا خالفه شخص ما وجب معاقبته. على أی حال ، فالناس أحرار فی فعل أی شیء. لکن التقیه فی الفقه هی فساد عام وعباده سریه. بینما فی الفقه الحکومی ، یتم إخفاء الفساد والعباده. والفرق بین قصائد حافظ ومولاوی وفردوسی مع شعراء آخرین هو أنهم استخدموا فقه التقیه. هذا یعنی أن لدیهم عمل ثقافی ومشجع فقط. یمر حافظ بمرحله التشجیع ویطهر الفساد بنفسه: یشرب الخمر والحانات حتى یعلم کل من شاربه أنه متورط ویقول المؤمنون إنه یعنی الله والمسجد. لکن مولافی یستخدم الخیمیاء. یعتبر الفساد مصدر الامتیاز. کل قصص مولوی مثل التوبه. یجوز للإنسان أن یخطئ حتى یصل إلى نقطه التشبع بسبب الإفراط فی الذنب ویطیع أحکام الشریعه. یطور الفردوسی فقه التقیه بحیث یعتقد الجمیع أنه ینتمی إلى الشریعه السنیه. وهو ثنائی فی دینه. لدرجه أن قصائد مدح علی وأهل البیت تسمى مزوره. فی الواقع ، قام بتحویل تاریخ راسل بکیمیاءه إلى شکل من أشکال التاریخ الملکی. نوح یسمى زال وإبراهیم هو سیافاش ویمر فی النار. یدعى علی أکبر سهراب والإمام الحسین هو رستم. الذی یأخذ ابنه إلى المذبح بیده. لذلک ، یجب أن یکون هناک تحول عمیق فی النظریات الجدیده فی الخطوه الثانیه من الثوره.
Təqiyyə fiqhi və dövlət fiqhi
Genişlənmiş və deyil, iki növ fiqh əmələ gətirir, o da təqiyyə fiqhi və hökumət fiqhidir. Başqa sözlə, ixtiyari fiqh və məcburi fiqh. fəqihin mütləq yurisdiksiyası kimi məcburi fiqh də adlanır.Təqiyyə və ya ixtiyar fiqh Cədran hakimiyyəti dövründə hazırlanır. Yəni, məsələn, İmam Səccad (ə) ancaq namaz qılır. Onun duasında hüquqlar və onların ailə hüquqları, sərhədçilərin hüquqları, insanların hüquqları və s. kimi qollarından bəhs edilsə də, son nəticədə bu, yalnız bir xahiş və ya dəvətdir. İslam Peyğəmbərinin Məkkədə metodu eyni idi, yəni insanları namaza dəvət edirdi. Və onları bir iş görməyə təşviq etmək üçün onun axirət mükafatından danışardı. Çünki Məkkədə hakimiyyət qoyanların, kafirlərin və müşriklərin əlində olmuşdur. Və əgər kimsə Yaser və Samiya kimi mömin olsa, ölənə qədər işgəncəyə məruz qalardı. Bu cür fiqhdə hətta Farada namaz qılmaq da savab qazanır. Hökumət fiqhində və ya məcburi fiqhdə olduğu halda, Allahın qəzəbi və cəhənnəmi, hüdud, diat və intiqamın həyata keçirilməsindən bəhs edilir. Və heç kim Allahın hökmlərinin icrasına qarışmamalı, mülayimlik və mehribanlıq göstərməməlidir. Məsələn, fahişəlik və ya içki məsələsində daxil olmuş və məkki olan ayələr sərt deyil, məntiqli və rasional və müqayisəli ayələrdir: məsələn, spirtli içkilərin faydası və zərəri var, zərəri isə daha çoxdur. . Yaxud da onun fahişələrindən bəziləri Peyğəmbərlə (s. Mədinə dövründə döyüş olub, yəni onları tutub öldürmək əmri verilib. Daşlanma, daşlama, amputasiya və s. zahirən Allahın və Rəsulunun həlimliyi və mərhəməti ilə ziddiyyət təşkil edən. Hökmlərin xislətinin nəsihətdən əmrə dəyişməsi isə ancaq “əl-id”in genişliyinə görədir. Tehranda inqilab zamanı Şeyx Kafi Mehdiyə təbliğ edirdi. Yəni onun icra hakimiyyəti yox idi, ona görə də fahişəxanaların, içki mağazalarının ondan çox ardıcılları var idi. Və Şəriətinin ona iradlarından biri də bu məqam olub ki, sizin moizələriniz siyasi xarakter daşımır və ona görə də heç bir təsiri yoxdur. Maksimum o idi ki, insanlar həftənin yeddi günü fahişəxanalarda olur, Məhərrəm və Aşura günləri bağlanıb Mehdiyə gəlirdilər. Küfr, şirk və nifaq arasında dinc yanaşı yaşamaq! Təbii ki, Şeyxin mülahizələri də düzgün idi: o deyirdi ki, hətta zalımları belə təbliğ etmək lazımdır ki, Qiyamət günü bizə heç kim demədi, biz bilmədik deməsinlər. Təqiyyə fiqhi olan bu fiqh növü ilə insanların vicdanı ilə məşğul olurlar. Və onun qəbul edib etməmək hüququ var. Halbuki hökumətin fiqhində hicab qanunu elan olunur və kimsə onu pozarsa, cəzasını çəkməlidir. İstənilən halda insanlar hər şeyi etməkdə azaddırlar. Amma fiqhdə təqiyyə açıq fəsad və gizli ibadətdir. Hökumət fiqhində olduğu halda, fəsad gizlədilir və ibadət aşkar olur. Hafiz, Molavi və Firdovsi şeirlərinin digər şairlərdən fərqi onların təqiyyə fiqhindən istifadə etmələridir. Bu o deməkdir ki, onların ancaq mədəni və təşviqedici işləri olub. Hafiz həvəsləndirmə mərhələsindən keçir və fitnəni özü təmizləyir: şərab və meyxana içir ki, həm içki içənlər onun bu işdə olduğunu bilsinlər, həm də möminlər Allahı və məscidi nəzərdə tutduğunu desinlər. Lakin Molavi kimyagərlikdən istifadə edir. O, korrupsiyanı mükəmməlliyin mənbəyi hesab edir. Mövlainin bütün hekayələri tövbə kimidir. İnsana hədsiz günah üzündən doyma nöqtəsinə çatana və İslam hökmlərinə tabe olana qədər günaha icazə verilir. Firdovsi təqiyyə fiqhini elə inkişaf etdirir ki, hamı onun sünni şəriətinə mənsub olduğunu düşünür. Və o, öz dinində dualistdir. O həddə ki, Əli və Əhli-beyti mədh edən şeirlər saxta adlanır. Əslində o, kimyagərliyi ilə Russelin tarixini kral tarixi formasına çevirir. Nuhun adı Zal, İbrahimin adı isə Siavaşdır və o, oddan keçir. Əli Əkbərə Söhrab, İmam Hüseynə Rüstəm deyilir. öz əli ilə oğlunu qurbangaha aparan. Ona görə də inqilabın ikinci pilləsində yeni nəzəriyyələrdə dərin transformasiya olmalıdır.
