نوشته های مشابه
قریش یا قرشی معرب کورشی یا کورش است. حضرت ابراهیم ع همسر نازایی داشت که بسیار زیبا بوده بنام ساره. ساره برای اینکه ثابت کند عیب از حضرت ابراهیم است که تا سن پیری رسیده و هنوز صاحب فرزند نشده است، به او اجازه داد با کنیز سیاهپوست خود ازدواج کند. و دیری نکشید که هاجر صاحب فرزند شد و نام آن را اسماعیل گذاشتند. حضرت ابراهیم از اینکه در سن پیری صاحب فرزند شده بود بسیار خدا را شکر کرد. و اسماعیل را بسیار ارج می نهاد. لذا ساره بر اثر حسادت زنانگی و اینکه معلوم شده بود عیب از خودش است عذر تقصیر به درگاه خدا آورد و از خدا خواست به او نیز فرزندی عطا کند. و چون با آمادگی کامل این خواسته را انجام داد خداوند نیز به او فرزندی از ابراهیم ع عطا فرمود که نامش را اسحق گذاشتند. و حضرت ابراهیم او را هم دوست داشت ولی ساره بهانه گیری می کرد. پس از خدا خواست این معضل را حل کند. و خداوند دستور داد برای گسترش تمدن و شهرنشینی، فرزندا و همسرش هاجر را به بیابان مکه در کنار خانه خدا ببرد.ایشان نیز هاجر و اسماعیل را با اسب خود به (واد غیر ذی زرع) به بیابان مکه برد و آنها را رها کرد و برگشت. در انجا به جز خانه خدا که متروکه شده بود هیچ جنبده و گیاه و آب نبود. لذا پس از رفتن حضرت ابراهیم، هاجر به فکر یافتن آب و سرپناه افتاد. و گویند هفت بار بین دو تپه صفا و مروه را با اضطراب تمام هروله کرد. تا اینکه کودک تشه تاب نیاورد و با پای خود را بر زمین می کوبید و فریاد می کرد. خداوند که می خواست در انجا تمدنی بسازد. به کودکی اسماعیل کمک کرد تا از زیر پای او و محل خراشیدن زمین، چشمه آب شیرینی باز شود. و هاجر که بار هفتم این جوشش چشمه را دید آرام گرفت و در همانجا برای خود سرپناهی برگزید. ابراهیم ع که بدستور ساره حق ایستادن در انجا را نداشت و رفته بود تاب نیاورد و گاهی به این مادر و کودک سرمی زد. و دریکی از سفر هایش بدستور خدا با کمک اسماعیل که کمی بزرگتر شده بود خانه کعبه را که براثر طوفان نوح خراب شده بود باز سازی کرد. و مردمی را که از انطرف گذر می کردند به هم غذایی دعوت کرد. و کم کم آنجا محل عبادت و اسکان برخی مردم قرار گرفت. بادیه گردانان یا اعراب بیابانگرد از اینکه مکانی درست شده بود که هم سرپناه داشت و هم آب شیرین در انجا ساکن شده و شهر نشینی را تکمیل نمودند. آنها با احترام به اسماعیل ع و مادرش آنها را غیر عرب یا (قوم من کورش) کورشی می خواندند. و به علت اینکه حضرت ابراهیم با اسب به میان آنها میامد او را فارس هم می گفتند.(فارس به معنی اسب سوار) و خودشان را شتر سوار می دانستند. تا اینکه خداوند محبت زیاد حضرت ابراهیم به فرزندش را مورد امتحان برایش قرار داد و به او الهام کرد که باید پسرش را بکشد و او را با خنجر تیزی قربانی کند. ابراهیم که بین دوستی خدا و فرزندش حیران شده بود موضوع را به پسرش فرمود. و پسر بدون تامل گفت: هرچه خدا گفته عمل کند. و انشاء الله منهم جزو صابرین خواهم بود. هنگام اجرای فرمان ، خداوند قوچی را از بهشت برای او فرستاد تا آن را بجای اسماعیل قربانی کند. و همه این حوادث در جغرافیای عربستان بصورت اعمال حج در امد تا باقی بماند. لذا هرکس به مکه می رود باید مانند حضرت هاجر س هفت مرتبه بین صفا و مروه هروله کند، و بعد قوچی را قربانی نماید. گرایش مردم بهمکه افزونتر می شد و اسماعیل نیز دارای فرزندانی شد و نوه ها و نتیجه های او افزایش یافت. اما اعراب جاهلی نه با این خاندان وصلت می کردند و نه آنها را جزو اعراب می دانستند. واز همان موقع نام کورشی یا فارس بر انها گذاشتند. واین نشان می دهد که نسل اسماعیل ع پاک ماند و سلسله ای از سلسله طلایی بنام قریش ایجاد شد که بعد ها همین قبیله بنام های دیگری هم خوانده شدند که بنی هاشم مهمترین آنها بود. و پیامبر اسلام در این قبیله به دنیا امد. وقتی ایشان به پیامبری رسید یهودیان مخالفت کردند. که چرا از فرزندان اسحق پیامبر نشده است!
What does Qorshi mean?
Quraish or Qorshi means Korshi or Koresh. Hazrat Ibrahim (AS) had a barren wife who was very beautiful named Sarah. Sarah allowed him to marry her black slave in order to prove that it was Abraham’s fault that he had reached an old age and still had no children. And it didn’t take long for Hagar to have a child and they named him Ishmael. Hazrat Ibrahim thanked God very much for having a child in his old age. And he respected Ismail very much. Therefore, due to the jealousy of femininity and the fact that it turned out that the fault was her own, Sarah brought the excuse of fault to God and asked God to grant her a child as well. And when he fulfilled this request with complete readiness, God gave him a son from Abraham, who was named Ishaq. And Hazrat Ibrahim loved her too, but Sarah used to make excuses. So he asked God to solve this problem. And God ordered to spread civilization and urbanization, to take Hajar’s children and his wife to the desert of Makkah next to God’s house. Return. There was no life, plants, or water there, except for God’s house, which was abandoned. Therefore, after Abraham’s departure, Hagar thought of finding water and shelter. And it is said that he wandered seven times between the two hills of Safa and Marwah with complete anxiety. Until the child couldn’t stand it anymore and was kicking his feet on the ground and screaming. God wanted to build a civilization there. He helped Ismail’s childhood to open a spring of fresh water from under his feet and where the ground was scratched. And Hagar, who saw this boiling spring for the seventh time, calmed down and took shelter there. Ibrahim a.s., who insisted that Sara had no right to stand there and had gone, could not bear it and sometimes hit this mother and child. And in one of his journeys, by God’s will, with the help of Ishmael, who was a little older, he rebuilt the house of the Kaaba, which was destroyed by Noah’s storm. And he invited the people who were passing by to eat together. And little by little, it became a place of worship and accommodation for some people. The Bedouins or Arab desert wanderers settled there and completed the urbanization because a place had been created that had both shelter and fresh water. Out of respect for Ismail and his mother, they called them non-Arabs or (my tribe of Koresh) Kurshi. And because Hazrat Ibrahim came among them on a horse, they called him Faris (Persian means horse rider) and they considered themselves camel riders. Until God tested Abraham’s great love for his son and inspired him to kill his son and sacrifice him with a sharp dagger. Abraham, who was surprised between the friendship of God and his son, told the matter to his son. And the boy said without thinking: Do whatever God says. And God willing, I will be among the patient ones. While executing the command, God sent him a ram from heaven to sacrifice it instead of Ishmael. And all these events in the geography of Arabia became acts of Hajj to remain. Therefore, everyone who goes to Makkah must walk seven times between Safa and Marwah like Hazrat Hajar, and then sacrifice a ram. The tendency of the people was increasing, and Ismail also had children, and his grandchildren and results increased. But the ignorant Arabs did not connect with this family, nor did they consider them as Arabs. From that time they were named Korshi or Fars. And this shows that Ismail’s generation remained pure and a dynasty of the golden dynasty called Quraysh was created, later this same tribe was called by other names, of which Bani Hashem was the most important. And the Prophet of Islam was born in this tribe. When he became a prophet, the Jews objected. Why did not one of Isaac’s children become a prophet!
ماذا یعنی القرشی؟
قریش أو قرشی تعنی کرشی أو قریش. کان لحضره إبراهیم (ع) زوجه عاقر جمیله جدا اسمها ساره. سمحت له ساره بالزواج من عبدها الأسود لإثبات أنه کان خطأ إبراهیم أنه بلغ سن الشیخوخه ولم ینجب بعد. ولم یمض وقت طویل حتى أنجبت هاجر طفلًا وأطلقوا علیه اسم إسماعیل. شکر حضره إبراهیم الله جزیلاً على إنجاب طفل فی شیخوخته. وکان یحترم إسماعیل کثیرا. لذلک ، وبسبب غیره الأنوثه ، واتضح أن العیب کان ذنبها ، قدمت ساره عذر الذنب إلى الله وطلبت من الله أن یهبها طفلًا أیضًا. ولما لبى هذا الطلب باستعداد کامل ، أعطاه الله ابنا من إبراهیم ، اسمه إسحاق. وأحبها حضره إبراهیم أیضًا ، لکن ساره کانت تختلق الأعذار. فطلب من الله أن یحل هذه المشکله. وأمر الله أن یأخذ أبناء هاجر وزوجته إلى بادیه مکه بجوار بیت الله لنشر الحضاره والعمران. لم تکن هناک حیاه أو نباتات أو ماء إلا بیت الله الذی ترک. لذلک ، بعد رحیل إبراهیم ، فکرت هاجر فی إیجاد الماء والمأوى. ویقال أنه تجول سبع مرات بین تلتی الصفا والمروه بقلق شدید. حتى لم یعد بإمکان الطفل تحمله وراح یرکل بقدمیه على الأرض ویصرخ. أراد الله أن یبنی حضاره هناک. ساعد طفوله إسماعیل فی فتح ینبوع من المیاه العذبه من تحت قدمیه وحیث خدشت الأرض. وهدأت هاجر ، التی رأت هذا النبع المغلی للمره السابعه ، وتحتمت هناک. إبراهیم أ.س ، الذی أصر على أن ساره لیس لها الحق فی الوقوف وذهبت ، لم یستطع تحمل ذلک وکان یضرب أحیانًا هذه الأم والطفل. وفی إحدى رحلاته ، بمشیئه الله وبمساعده إسماعیل ، الذی کان أکبر سنًا بقلیل ، أعاد بناء بیت الکعبه الذی دمرته عاصفه نوح. ودعا العابرین لیأکلوا معا. وشیئًا فشیئًا ، أصبحت مکانًا للعباده وسکنًا لبعض الناس. استقر البدو أو عرب الصحراء المتجولون هناک لأنه تم إنشاء مکان به مأوى ومیاه عذبه وأکمل التحضر. احتراماً لإسماعیل وأمه ، أطلقوا علیهما اسم غیر العرب أو (قبیلتی) کوریش. ولأن حضره إبراهیم جاء بینهم على ظهر حصان ، فقد أطلقوا علیه اسم فارس (وتعنی الفارسیه راکب الخیل) واعتبروا أنفسهم راکبی الجمال. حتى اختبر الله محبه إبراهیم الکبیره لابنه وألهمه أن یقتل ابنه ویضحی به بخنجر حاد. إبراهیم ، الذی تفاجأ بین صداقه الله وابنه ، أخبر ابنه بالأمر. وقال الغلام بلا تفکیر: افعلوا ما یقوله الله. وإن شاء الله سأکون من الصابرین. أثناء تنفیذ الأمر ، أرسله الله کبشًا من السماء لیضحی به بدلاً من إسماعیل. وکل هذه الأحداث فی جغرافیه الجزیره العربیه أصبحت من أعمال الحج باقیه. لذلک ، یجب على کل من یذهب إلى مکه أن یمشی سبع مرات بین الصفا والمروه مثل حضره حجر ، ثم یذبح کبشًا. کانت نزعه الناس تتزاید ، وکان لإسماعیل أبناء ، وتزاید أحفاده ونتائجه. لکن الجهله العرب لم یتواصلوا مع هذه العائله ولم یعتبروها عربا. من ذلک الوقت تم تسمیتهم کرشی أو فارس. وهذا یدل على أن جیل إسماعیل ظل نقیًا وأنشئت سلاله من السلاله الذهبیه تسمى قریش ، والتی سُمیت فیما بعد بأسماء أخرى کان بنی هاشم أهمها. ونبی الإسلام ولد فی هذه القبیله. ولما صار نبیا اعترض الیهود. لماذا لم یصیر أحد من أولاد إسحاق نبیا!
Qorshi nə deməkdir
Qureyş və ya Qorşi Korşi və ya Koreş deməkdir. Həzrət İbrahimin (ə) çox gözəl Sara adlı sonsuz arvadı var idi. İbrahimin günahının qocalığa çatdığını və hələ də övladı olmadığını sübut etmək üçün Sara ona qaradərili qulu ilə evlənməyə icazə verdi. Və çox çəkmədi ki, Həcərin övladı var və adını İsmail qoydular. Həzrət İbrahim ahıl çağında övlad sahibi olduğu üçün Allaha çox şükür etdi. Və İsmayıla çox hörmət edirdi. Buna görə də qadınlıq qısqanclığı və günahın özündə olduğu üzə çıxdığı üçün Sara günah bəhanəsini Allaha gətirib, Allahdan ona da övlad nəsib etməsini dilədi. Və bu istəyini tam hazırlıqla yerinə yetirdikdə Allah ona İbrahimdən İshaq adlı bir oğul verdi. Həzrət İbrahim də onu sevirdi, lakin Sara bəhanə gətirirdi. Ona görə də Allahdan bu problemi həll etməsini istədi. Və Allah sivilizasiya və şəhərləşməni yaymaq üçün Həcərin övladlarını və arvadını Məkkə səhrasına Allah evinin yanında aparmağı əmr etdi.Qayıt. Orada tərk edilmiş Tanrı evindən başqa nə həyat, nə bitki, nə də su var idi. Buna görə də, İbrahim getdikdən sonra Həcər su və sığınacaq tapmaq fikrinə düşdü. Və rəvayət olunur ki, o, Səfa və Mərvənin iki təpəsi arasında yeddi dəfə tam təlaşla gəzib. Ta ki, uşaq daha dözə bilməyib, ayaqlarını yerə çırpıb qışqırmağa başlayana qədər. Allah orada sivilizasiya qurmaq istəyirdi. O, İsmayılın uşaqlıq illərində ayağının altından, torpağın qaşıdığı yerdən şirin su bulaqının açılmasına kömək edib. Və bu qaynayan bulağı yeddinci dəfə görən Həcər sakitləşib oraya sığındı. Saranın orada durmağa haqqı olmadığını və getdiyini təkid edən İbrahim a.s buna dözməyib bəzən bu ana və uşağı vurur. Və səfərlərinin birində Allahın izni ilə bir az yaşlı İsmailin köməkliyi ilə Nuhun tufanı ilə dağıdılan Kəbə evini yenidən tikdirdi. O, yoldan keçənləri birlikdə yeməyə dəvət etdi. Və yavaş-yavaş bəzi insanların ibadət və məskəninə çevrildi. Bədəvilər və ya ərəb səhra sərgərdanları orada məskunlaşdılar, çünki həm sığınacaq, həm də şirin su olan və şəhərləşməni tamamlayan bir yer yaradıldı. İsmayıla və onun anasına hörmət etdikləri üçün onları ərəb olmayanlar və ya (mənim tayfam) Küriş adlandırırdılar. Və Hz.İbrahim onların arasına at üstündə gəldiyi üçün ona Faris (farsca atlı deməkdir) deyirdilər və özlərini dəvəçi hesab edirdilər. O vaxta qədər ki, Allah İbrahimin oğluna olan böyük məhəbbətini sınayıb, oğlunu öldürüb iti xəncərlə qurban kəsməyi ona ilhamlandırdı. Allahın dostluğu ilə oğlu arasında təəccüblənən İbrahim məsələni oğluna danışır. Oğlan isə heç düşünmədən dedi: Allah nə deyirsə, onu da et. Allah qoysa, səbir edənlərdən olaram. Allah əmri yerinə yetirərkən ona İsmailin yerinə göydən bir qoç göndərdi ki, qurban kəssin. Və Ərəbistan coğrafiyasında baş verən bütün bu hadisələr həccin qalması üçün əməllərə çevrildi. Ona görə də Məkkəyə gedən hər kəs Həzrəti Həcər kimi Səfa ilə Mərvə arasında yeddi dəfə getməli, sonra bir qoç kəsməlidir. Xalqın meyli artır, İsmayılın da övladları olur, nəvələri, nəticələri çoxalırdı. Amma cahil ərəblər bu ailə ilə əlaqə saxlamadılar, onları ərəb saymadılar. O vaxtdan onlara Korşi və ya Fars adı verildi. Və bu, İsmayılın nəslinin pak qaldığını və qızıl sülalədən Qureyş adlı bir sülalənin yarandığını, sonralar həmin tayfanın başqa adlarla çağırıldığını, onlardan ən mühümü Bəni-Haşımın olduğunu göstərir. İslam peyğəmbəri isə bu qəbilədə doğulub. O, peyğəmbər olduqda, yəhudilər etiraz etdilər. Nə üçün İshaqın övladlarından biri peyğəmbər olmadı?
