نوشته های مشابه
در زندگی بشری گمشده ای بنام یاد خدا وجود دارد و این امر ساده ای نیست زیرا بشر دوست دارد خودمختار باشد و ناظری برای خود را تحمل نمی کند. احساس اینکه یک نفر با او هست و در همه جا او را کنترل می کند حس خوبی نیست. و لذا پایه گذار اومانیسم یعنی حس بدون خدا هست. اومانیسم انکار خدا نیست بلکه نادیده گرفتن اوست. به هر حال هرکسی می داند خودش بوجود نیامده، کسی او را به این زندگی پرت کرده. اما نمی خواهد خود را مدیون بداند. و دائما تشکر کند. لذا برخی مواقع اومانیسم به هدیو نیسم یعنی لذت گرایی تبدیل می شود. مانند اینکه ما به یک مهمانی دعوت شدیم، طبیعتا ابتدا باید میزبان را ببینیم و از او تشکر کنیم که ما را به این مهمانی دعوت کرده ولی لازمه این کار ان است که هرطور او می خواهد عمل کنیم ونگاههای سنگین او را در همه حال تحمل نماییم! و حتی از غذایی بخوریم که او نزدمان می گذارد و یا جایی بنشینیم که او اشاره می کند. لذا اغلب یا اصلا با او روبرو نمی شویم و یا اگر هم مجبور شدیم با او سلام علیک لکنیم سعی داریم به گوشه ای برویم که او ما را نبیند! تا بتوانیم لذت بیشتری برده و غذاهای خوشمزه ترو بیشتری بخوریم. مباهله بازگشت به نظارت و داوری خدا است. یعنی نه تنها خدا را می پذیریم، بلکه او را ناظر بر اعمال خود دانسته و از او داوری هم می خواهیم. و این سه مرحله از سلوک عرفانی است که هررکسی به انجا نمی رسد. میگویند بعد از ایام غدیر و معرفی امیرالمومنین ع فردی سر راه پیامبر ظاهر شد واز ایشان پرسید آیا این حرفهایی که زدی و حضرت علی جوان را به جانشینی خود معرفی کردی از خودت بود یا فرمان خداست؟ پیامبر در جمع اصحاب فرمودند که از جانب خداست و من از خودم چیزی نگفتم! او رو به اسمان کرد و گفت خدایا اگر پیامبر راست می گوید سنگی از اسمان بفرست تا مرا بکشد! و رفت. بلافاصله در حضور همه سنگی از آسمان بر او برخورد کرد که از مغر سرش فرو رفت و از ماتحت او بیرون آمد و در جا کشته شد! پیامبر ذکری کرد و به یاران فرمود: دیدید که او حکم خدا را قبول نکرد چگون از بین رفت؟ و خداوند هم در تایید فرمایش پیامبر آیه ای نازل کرد. و البته به بقیه هم بشارت داد که اگر توبه کنند عذابی نازل نخواهد شد. اما در مباهله، حتی دشمنان پیامبر توبه کردند لذا عذابی نازل نشد. زیرا می گویند عده ای از مخالفان که به خدا معتقد بودند و او را ناظر هم می دانستند به پیامبر گفتند اگر راست می گویی فردا بیایید طی مراسمی از خدا بخواهیم که دروغگو را نابود کند. لذا بر داوری خدا و اجرای حکم ایشان صحه گذاشتند. فردا همه نصاری آمدند تا دعای دسته جمعی بیشتر اثر کند. اما دیدند که پیامبر فقط علی و فاطمه و حسن و حسین را با خود آورده است. همگی قانع شدند و رئیس آنها گفت اینطور که من می بینم اگر این افراد دعا کنند همه ما نابود می شویم لذا به حقانیت اعتراف کردند و میدان را ترک گفتند. و از این راه به مرحله چهارم سلوک یعنی رضایت مندی از داوری خدا هم رسیدند. بگذار تاریخ بداند و همه مردم دنیا بدانند که پنج تن آل عبا تنها سرمشق جهانیان هستند.یعنی خداوند برای تجسم خود بهترین خلق را برگزید. تا مفهوم نظارت و هدایت خداوندی جنبه مادی هم پیدا کند. هرچه پیامبر و این پنج تن می گویند از جانب خداست و اصلا باید گفت از خود خداست. چرا که نفس یعنی جان در ایه مباهله آمده است. که حکایت از تنها نماینده خدا بودن دارد.
May Allah give you the highest level of trust
In human life, there is something missing called God’s memory, and this is not an easy thing because humans like to be autonomous and do not tolerate a supervisor for themselves. The feeling that someone is with him and controlling him everywhere is not a good feeling. And therefore, the foundation of humanism is the feeling without God. Humanism is not denying God but ignoring him. Anyway, everyone knows that he did not arise by himself, someone threw him into this life. But he does not want to consider himself indebted. And always give thanks. Therefore, sometimes humanism turns into hedonism, that is, hedonism. As if we were invited to a party, naturally we should first see the host and thank him for inviting us to this party, but it is necessary to do as he wants and bear his heavy looks at all times. ! And even eat from the food that he puts near us or sit where he points. Therefore, we don’t meet him often or at all, or if we have to greet him, we try to go to a corner so that he doesn’t see us! So that we can have more fun and eat more delicious food. Mubahlah is to return to God’s supervision and judgment. It means that we not only accept God, but consider Him as the supervisor of our actions and ask Him for judgment. And these are the three stages of mysticism that not everyone can reach. It is said that after the days of Ghadir and the introduction of Amir al-Mu’minin, a person appeared on the path of the Prophet and asked him if these words you said and introduced Hazrat Ali Jawan as your successor were from you or were they God’s command? The Prophet said in the company of the companions that it is from God and I did not say anything about myself! He turned to the sky and said, God, if the prophet is telling the truth, send a stone from the sky to kill me! and went Immediately, in the presence of everyone, a stone hit him from the sky, which plunged into his skull and came out from under him and he was killed on the spot! The Prophet made a dhikr and said to his companions: Did you see that he did not accept God’s order, how did he perish? And God revealed a verse in confirmation of the Prophet’s order. And of course, he gave good news to the others that if they repent, there will be no punishment. But in Mubahlah, even the enemies of the Prophet repented, so no punishment was revealed. Because they say that some of the opponents who believed in God and considered him to be the watcher said to the prophet, “If you are telling the truth, let’s come tomorrow and ask God to destroy the liar.” Therefore, they affirmed the judgment of God and the execution of his sentence. Tomorrow, all the Christians came so that the collective prayer would be more effective. But they saw that the Prophet had brought only Ali, Fatimah, Hasan and Hussain with him. They were all convinced and their leader said that as I see it, if these people pray, we will all be destroyed, so they admitted the truth and left the field. And in this way, they reached the fourth stage of conduct, that is, being satisfied with God’s judgment. Let history know and all the people of the world know that the five people of Al Abba are the only role model for the world. That is, God chose the best people for his incarnation. So that the concept of God’s supervision and guidance can find a material aspect. Whatever the Prophet and these five people say is from God and it should be said that it is from God himself. Because the soul, which means life, is included in this chapter. which indicates that he is the only representative of God.
وفقک الله أعلى درجات الثقه
فی الحیاه البشریه ، هناک شیء مفقود یسمى ذاکره الله ، وهذا لیس بالأمر السهل لأن البشر یحبون أن یکونوا مستقلین ولا یتسامحون مع مشرف لأنفسهم. إن الشعور بوجود شخص ما معه والسیطره علیه فی کل مکان لیس شعورًا جیدًا. وبالتالی ، فإن أساس الإنسانیه هو الشعور بدون الله. الإنسانیه لا تنکر الله بل تتجاهله. على أی حال ، یعلم الجمیع أنه لم ینهض من تلقاء نفسه ، ألقى به أحدهم فی هذه الحیاه. لکنه لا یرید أن یعتبر نفسه مدینًا. ودائما نشکر. لذلک ، فی بعض الأحیان تتحول الإنسانیه إلى مذهب المتعه ، أی مذهب المتعه. کأننا مدعوون إلى حفله ، بطبیعه الحال یجب أن نرى المضیف أولاً ونشکره على دعوتنا لهذه الحفله ، لکن من الضروری أن نفعل ما یشاء ونتحمل نظراته الثقیله فی جمیع الأوقات.! وحتى یأکل من الطعام الذی یضعه بالقرب منا أو یجلس حیث یشیر. لذلک ، لا نلتقی به کثیرًا أو على الإطلاق ، أو إذا کان علینا أن نحییه ، نحاول الذهاب إلى الزاویه حتى لا یرانا! حتى نتمتع بمزید من المرح ونتناول المزید من الطعام اللذیذ. مبله العوده إلى قضاء الله. هذا یعنی أننا لا نقبل الله فحسب ، بل نعتبره المشرف على أفعالنا ونطلب منه الدینونه. وهذه هی المراحل الثلاث للتصوف التی لا یستطیع الجمیع الوصول إلیها. یقال أنه بعد أیام الغدیر ودخول أمیر المؤمنین ظهر شخص على سبیل النبی وسأله إذا کانت هذه الکلمات التی قلتها وقدمت حضره علی جوان کخلیفه منک أم کنت. هم أمر الله؟ قال النبی بصحبه أصحابه إنه من عند الله ولم أقل عن نفسی شیئًا! التفت إلى السماء وقال: یا الله ، إن کان النبی یقول الحق ، أرسل حجراً من السماء لیقتلنی! و ذهب على الفور ، وفی حضور الجمیع ، أصابته حجر من السماء ، فوقع فی جمجمته وخرج من تحته فقتل على الفور! وأذکر النبی صلى الله علیه وسلم وقال لأصحابه: أرأیت أنه لم یقبل بأمر الله فکیف هلک؟ وأنزل الله آیه لتأکید الأمر النبوی. وبالطبع ، أعطى بشرى ساره للآخرین أنه إذا تابوا ، فلن یکون هناک عقاب. وأما فی المبحله ، حتى أعداء الرسول تابوا فلم ینزل عذاب. لأنهم یقولون إن بعض الخصوم الذین آمنوا بالله واعتبروه مراقبًا قالوا للنبی: إذا کنت تقول الحق فلنأتی غدًا نسأل الله أن یهلک الکذاب. لذلک أکدوا حکم الله وتنفیذ حکمه. غدا جاء جمیع المسیحیین لکی تکون الصلاه الجماعیه أکثر فعالیه. لکنهم رأوا أن النبی قد جلب معه علی وفاطمه وحسن وحسین فقط. کانوا جمیعًا مقتنعین وقال قائدهم إنه کما أراه ، إذا صلى هؤلاء الناس ، فسندمر جمیعًا ، لذلک اعترفوا بالحقیقه وغادروا المیدان. وبهذه الطریقه وصلوا إلى المرحله الرابعه من السلوک ، أی الاکتفاء بدینونه الله. فلیعلم التاریخ وکل شعوب العالم یعرفون أن أهل الآبا الخمسه هم النموذج الوحید الذی یحتذى به فی العالم ، أی أن الله اختار أفضل الناس لتجسده. حتى یجد مفهوم إشراف الله وإرشاده جانبًا مادیًا. کل ما یقوله النبی وهؤلاء الخمسه هو من عند الله ویقال إنه من عند الله نفسه. لأن الروح ، التی تعنی الحیاه ، متضمنه فی هذا الفصل. مما یدل على أنه الممثل الوحید لله.
Xwedê îmana herî bilind bide we
Di jiyana mirovan de tiştek bi navê bîranîna Xwedê kêm e, û ev ne tiştek hêsan e, ji ber ku mirov hez dikin ku xweser bin û ji bo xwe tehemula çavdêran nakin. Hestkirina ku kesek bi wî re ye û li her derê wî kontrol dike ne hestek baş e. Û ji ber vê yekê, bingeha humanîzmê hesta bê Xwedê ye. Humanîzm ne înkarkirina Xwedê ye, lê paşguhkirina wî ye. Her wusa, her kes dizane ku ew bi xwe ranebûye, yekî ew avêtiye vê jiyanê. Lê naxwaze xwe deyndar bihesibîne. Û her tim spas bikin. Ji ber vê yekê carinan humanîzm vediguhere hedonîzmê, yanî hedonîzmê. Weke ku em vexwendibin şahiyekê, helbet divê em pêşî li mêvandar bibînin û spasiya wî bikin ku me vexwendiye vê şahiyê, lê lazim e ku ew çawa bixwaze û her dem awirên wî yên giran hilgire. Û tewra ji xwarina ku ew dide nêzîkî me bixwin an jî li cihê ku ew nîşan dide rûnin. Ji ber vê yekê, em ne pir caran û ne jî qet bi wî re hevdîtin dikin, an jî ger divê em silavê bidin wî, em hewl didin ku herin quncikekî ku ew me nebîne! Da ku em bêtir kêfa xwe bikin û xwarinên xweştir bixwin. Mubahlah ew e ku vegere ser çavdêrî û hukmê Xwedê. Ev tê wê wateyê ku em ne tenê Xwedê qebûl dikin, lê wî wekî çavdêrê kirinên xwe dihesibînin û ji wî dadbariyê dixwazin. Û ev sê qonaxên mîstîsîzmê ne ku her kes nikare bigihîje wan. Dibêjin piştî rojên Cejna Xedîr û danasîna Emîre Mumînîn kesek derketiye ser rêya Pêxember û jê pirsiye ku te ev gotinên te gotine û Hezretî Elî Cewan wek cîgirê xwe dane naskirin ji te ne yan ew emrê Xwedê ne? Pêxember di nav hevalên xwe de got ku ew ji Xwedê ye û min li ser xwe tiştek negot! Ber bi ezman ve zivirî û got, Xwedêyo, eger pêxember rast dibêje, ji ezmên kevirekî bişîne min bikuje! û çû Di cih de, li ber çavê her kesî, kevirek ji ezmanan li wî ket, li ser serê wî ket û ji binê wî derket û ew di cih de hat kuştin! Pêxember zikrek kir û ji hevalên xwe re got: We dît ku wî emrê Xwedê qebûl nekir, çawa helak bû? Û Xwedê ayetek ji bo tesdîqkirina fermana Pêxember daxist. Û helbet mizgînî da yên din jî ku poşman bibin, ceza tune. Lê di Mubahlehê de neyarên Pêxember jî poşman bûn, ji ber wê jî ceza derneket. Ji ber ku dibêjin hinek ji dijberên ku baweriya xwe bi Xwedê anîne û wî wek nobedar dihesibînin ji pêxember re gotine: “Eger tu rast dibêjî bila sibe were û ji Xwedê bixwaze ku derewker helak bike”. Ji ber vê yekê, wan dîwana Xwedê û pêkanîna cezayê wî erê kirin. Sibe hemû xiristiyan hatin da ku nimêja kolektîf bi bandortir bibe. Lê wan dît ku Pêxember tenê Elî, Fatima, Hesen û Huseyn bi xwe re aniye. Hemî îqna bûn û serokê wan jî got, wek ku ez dibînim, ger ev kes nimêj bikin, em ê tev helak bibin, lewma wan rastiya xwe qebûl kir û derketin qadan. Û bi vî awayî gihîştin qonaxa çaran a tevgerê, ango razîbûna bi hukmê Xwedê. Bila dîrok bizane û hemû gelên cîhanê bizane ku pênc gelên El Abba ji bo cîhanê yekane mînak in, ango Xwedê ji bo însiyatîfa xwe mirovên herî baş hilbijartiye. Da ku têgîna çavdêrî û rêberiya Xwedê karibe aliyekî madî bibîne. Pêxember û ev pênc kes çi dibêjin ji Xwedê ye û divê bê gotin ku ji Xwedê bi xwe ye. Ji ber ku giyanê ku tê wateya jiyanê, di vê beşê de cih digire. ku nîşan dide ku ew tenê nûnerê Xwedê ye.
