نوشته های مشابه
بنام خالق هستی…….
اینجانب میر کامل کریمی متولد اول فروردین سال ۱۳۳۹ در روستائی بنام قوزلو قوری درق ازتوابع شهرستان گرمی استان اردبیل چشم به جهان گشودم …دوران ابتدائی را در دبستان روستائی بنام آقا حسن بیگلو خواندم وراهنمائی را در شهرستان گرمی مغان فقط دوم راهنمائی را در شهرستان پارس آباد مغان خوانده واز سوم راهنمائی تا اول دبیرستان در شهرستان گرمی ادامه دادم ودر سال ۱۳۵۸ به تهران مهاجرت کردم ودر تولیدارو واحد چاپ شرکت تکنو صنایع به کار فنی شروع کردم بمدت دوازده سال در واحد چاپ مشغول شده ودرحین کارکردن شبانه تحصیلات خود ادامه دادم ودر سال ۱۳۶۰بخدمت سربازی اعزام شدم
سه ماه آموزش را در عجب شیر دوره دیده و پس ازتقسم شدن به گردان ۳۸۱ مراغه اعزام شدم در پادگان امام رضا مراغه دو ساعت نگهبانی دادم بما اعلام کردن که شب عازم جبهه خواهم شد و شب راهی تهران شده وازتهران به اهواز اعزام شدم ودر مناطق صحرای اهواز منطقه کوشک مستقر شدم بمدت ۲۱ ماه در مناطق مختلف جنگ شرکت کردم تا آزادی خرمشهر مقدماتی والفجر سال ۱۳۶۲ پایان خدمت را گرفته برگشتم محل کار تکنو صنایع و ادامه کار درسال ۱۳۷۱ بعلت اختلاف خانوادگی مرا محکوم کرده ازسرکارم دستگیر کرده به زندان اوین انداختند آنزمان ریس زندان حاج آقا پیشوا و ریس کل زندان ایران حاج آقا لاجوردی دیدار جداگانه داشتم ولی مرا بجرم مجهول سه ماه زندانی کرده با خوردن ۷۴ ضربه شلاق محکوم گشتم.. وآزادشدم درسال ۱۳۶۳ ازدواج کردم ثمره ازدواج من صاحب یک دختر و یک پسرشدم درسال ۱۳۶۴ بکار هنری خود درکنار کارم شروع کردم ودرمرکز حفظ اشاعه موسیقی ایران یکی از شعبه صداوسیما بود در رشته آواز از محضر استاد بزرگوارم شاپور رحیمی آموزش دیدم..وتاسال ۱۳۷۱ تعلیم دیدم اختلاف خانوادگی شروع شد منو بی خبر از اتفاق مرا مامورین انتظامی دستگیر کرده تامحاکمه بعد زندان در بند۳۲۵ زندانی کردند وبه مدت سه ماه وبا ۷۴ ضربه شلاق محکوم کردن .
ومن درداخل زندان با ریس وقت آنزمان حاج آقا پیشوا و ریس کل زندان ایران حاج آقا لاجوردی ملاقات حضوری گرفته اعلام کردم آقایان ۲۱ ماه تمام در جنگ بودم من بی گناهم .اعلام کردم و مسئولین بمن وعده سرخرمن داده پس از سه ماه و خوردن شلاق آزادم کردند ..درتاریخ ۱۳۷۱ برج سوم اعلام کردند که وزارت ارشاد خودمو معرفی کرده تا حکم مدیر عاملی شرکت چاپ سولماز را بعهده بگیرم ومن اواخرسال۱۳۷۱ شروع کردم شرکت را به ثبت رساندن وکارهای اداری ارشاد تهران تبریز ومغان انجام دادن تا اینکه شرکت را با هزار مکافات زحمت به ثبت رساندم و روزنامه رسمی اعلام شد.. وقت وام گرفتن ما رسید شرکای من آقایان دکتر حبیب زاده و حاج فتحی بودند تبریز راضی بود وام شرکت چاپ مرا بپردازد بشرط گرفتن شیرینی اما شرکای من راضی نشدند و آنها جلوی وام ما سنگ انداختن آخر من باشکست مواجه شدم و تصمیم به ترک وطن کردم به مقصد ترکیه در ترکیه در وزارت کشور فردی بنام راسم بوستانجی آشنا و دوست شدم نیاز به یادگیری زبان استانبولی داشتم منو با استاد علی عرفان آشنا کرده بنده زبان یاد گرفتم به مدت سیزده سال تمام در آنکارا استانبول کارهای متفرق مشغول شدم..تاسال ۱۳۸۶ به ایران دیپورت شدم
..بیکار گشتم درسال ۱۳۸۷ به دفتر سینمائی بازیگر قدیم بنام استاد فیروز مراجعه کرده کار هنری بازیگری را از استاد زنده یاد فیروز یاد گرفته در فیلمی بنام آخرین نفس به اتفاق بازیگر مشهور ملیکه رنجبر و بازیگری دیگری بنام مریم گیلک مرا بعنوان پدر نقش دادند وبا کارگردانی استاد آتش پرور این فیلم را بازی کردیم. ودرهمان حین انجام کار هنری یکی از دوستان خود بنام استاد ابراهیم امامی جهت محفل خصوصی دعوت بدفتر سینمائی کردم و ایشان دعوت مرا پذیرفته و پس از پایان جلسه مرا به مترو جهت مشغول بکاری دعوت کردند پس از یکماه استاد فیروز سکته مغزی کرده وفات کردند ومن تنها ماندم و بنده با دعوت استاد امامی جذب مترو شدم اکنون درنظر دارم سرگذشت خود را درسه کشور باکو ایران و ترکیه بصورت فیلم عرضه کنم.
