خانه / جشنواره / اگر جنگ ۳۳روزه متوقف نمی‌شد، ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی می‌شد

اگر جنگ ۳۳روزه متوقف نمی‌شد، ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی می‌شد

سرلشکر سلیمانی: اگر جنگ ۳۳روزه متوقف نمی‌شد، ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی می‌شد

فرمانده نیروی قدس سپاه با ذکر خاطره‌ای از پایان جنگ ۳۳ روزه، به روایت ماوقع ملاقات سفیر اسرائیل و جان بولتون با وزیر خارجه‌ی وقت قطر در روزهای آخر جنگ می‌پردازد و می‌گوید: آنها گفتند اگر جنگ متوقف نشود، ارتش اسرائیل از هم می‌پاشد و متلاشی خواهد شد.

سرلشکر سلیمانی: اگر جنگ ۳۳روزه متوقف نمی‌شد، ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی می‌شد

به گزارش گروه دفاعی خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، همین که روی صندلی نشست، گفت بیست سال است که گفتگوی مطبوعاتی انجام نداده؛ با یک محاسبه‌ی سرانگشتی می‌شود از زمانی که فرماندهی سپاه قدس به او واگذار شده است. این بار اما موضوع گفتگو سبب شد تا حاج قاسم به درخواست ما پاسخ مثبت بدهد؛ جنگ ۳۳روزه. صحبت از حاج رضوان که به میان آمد، آرام‌آرام رنگ صدایش عوض شد و بغضش ترکید؛ عذرخواهی کرد و گفت قرار دیگری بگذاریم، دیگر امروز نمی‌توانم ادامه دهم. گفت امروز در کشور ما کلمه‌ی سردار و امیر عرف شده است اما حقیقتاً یک سردار به معنای واقعی، شهید عماد مغنیه بود. اگرچه بیم داشتیم هنوز زمان گفتنِ ناگفتنی‌ها نرسیده باشد اما روایت مشاهدات عینی فرماندهی که تا پایان جنگ ۳۳روزه در لبنان بوده است، این گفتگوی دوساعته را بسیار جذاب و خواندنی کرده است.

بحث را می‌خواهیم با بررسی زمینه‌های وقوع جنگ ۳۳روزه آغاز کنیم. این جنگ زمانی به‌وقوع پیوست که حدوداً پنج سال از حضور نظامی آمریکا در منطقه و اقدام این کشور در اشغال افغانستان و عراق می‌گذشت و آمریکا در عراق هم با ناکامی‌های عدیده‌ای دست‌وپنجه نرم می‌کرد و به همین دلیل، اجرا و تحقق طرح خاورمیانه‌ی جدید آمریکا با مشکلات متعددی مواجه شده بود. اما به‌یک‌باره دیدیم که جناح بازی عوض شد و لبنان به‌عنوان زمین بازی اجرای این طرح انتخاب شد و جنگ ۳۳روزه رقم خورد. چرا این اتفاق افتاد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حسین‌بن‌علی (علیه‌السلام) را خدمت شما تسلیت می‌گویم. در مسئله‌ی جنگ ۳۳روزه یک عوامل پنهانی وجود داشت که درواقع عوامل واقعی جنگ بود و یک عوامل ظاهر و آشکاری وجود داشت که بهانه‌ی آن اهداف پنهانی بود. البته ما اطلاعاتی نسبت به آمادگی‌های رژیم صهیونیستی داشتیم اما اطلاعاتی نسبت به اینکه دشمن می‌خواهد یک هجومی را در یک غافلگیری انجام بدهد، نداشتیم. بعد از شروع جنگ، از دو موضوع به این جمع‌بندی رسیدیم که بنا بود جنگی با سرعت و با غافلگیری انجام بشود و در آن غافلگیری، حزب‌الله منهدم بشود. اما جنگ در شرایطی اتفاق افتاد که دو اتفاق مهم، یکی مربوط به کل منطقه و دیگری مربوط به خود رژیم صهیونیستی وجود داشت. در مسئله‌ی منطقه، آمریکا با توجه به حادثه‌ی یازده سپتامبر به یک توسعه‌ی فوق‌العاده‌ای در حضور نیروهای مسلح خودش در منطقه‌ی ما رسیده بود که تقریباً مشابه آن، در بُعد کمّی فقط در جنگ جهانی دوم وجود داشت و در بُعد کیفی، حتی در آن جنگ هم وجود نداشت.

** بیش از ۶۰ درصد ارتش آمریکا پس از یازده سپتامبر وارد منطقه شد
 
پس از حمله‌ی صدام به کویت در سال ۱۹۹۱ و متعاقب آن، حمله‌ی آمریکا و شکست صدام، یک ته‌نشین مسلحانه‌ای در منطقه‌ی ما به وجود آمد که منجر به استقرار نیروهای آمریکایی شد. اما از یازده سپتامبر به این طرف، به‌دلیل دو هجوم سنگینی که آمریکا داشت (به افغانستان و به عراق) تقریباً نزدیک به ۴۰ درصد از نیروهای مسلحِ در خدمت آمریکا مستقیماً وارد منطقه‌ی ما شدند و بعداً‌ در طول مدت به‌دلیل تعویضات و تغییراتی که انجام گرفت، حتی به حضور نیروهای ذخیره و احتیاط و گارد ملی هم کشیده شد. یعنی تقریباً می‌توان گفت که بیش از ۶۰ درصد ارتش آمریکا اعم از نیروهای داخلی تا نیروهای بیرونی، وارد منطقه‌ی ما شدند. بنابراین یک حضور بسیار حجیم در بُعد کمّی اتفاق افتاد که فقط در عراق بالغ بر ۱۵۰ هزار سرباز وجود داشت و بیش از ۳۰ هزار نیروی آمریکایی در افغانستان بودند. این غیر از نیروی متحدین بود که در افغانستان قریب به ۱۵ هزار نفر بودند. بنابراین یک نیروی ۲۰۰ هزار نفره‌ی آموزش‌دیده‌ی متخصص در منطقه‌ی ما، در کنار فلسطین حضور داشت. این حضور طبیعتاً یک فرصت‌هایی را برای رژیم صهیونیستی ایجاد می‌کرد؛ یعنی حضور آمریکا در عراق، مانع تحرک سوری‌ها در سوریه بود، تهدیدی علیه دولت سوریه هم محسوب می‌شد، تهدیدی علیه ایران هم محسوب می‌شد. بنابراین شما اگر به جغرافیای عراق در هنگام جنگ سال ۲۰۰۶ (جنگ ۳۳روزه) نگاه کنید، می‌بینید در عراق که حلقه‌ی اتصال کشور محور و کشور مادر مقاومت است، آمریکا یک حائل قریب به ۲۰۰ هزار نفره از نیروهای مسلح خود با صدها فروند هواپیما و هلی‌کوپتر به اضافه‌ی هزاران دستگاه زرهی ایجاد کرد.

** حضور آمریکا در منطقه فرصت را برای رژیم صهیونیستی فراهم کرد

طبیعتاً این حضور نظامی آمریکا در منطقه به رژیم صهیونیستی فرصتی را می‌داد که از این موضوع بهره‌برداری کند و اقدامی را انجام بدهد؛ به این معنا که این هیمنه، در ترساندن ایران و در توقف و ترساندن سوریه اثر دارد و بنابراین نباید این دو نظام، اقدامی را انجام بدهند. رژیم صهیونیستی بر مبنای این تصور، خصوصاً با توجه به دولتی که در آمریکا بر سر کار بود – یعنی دولت بوش که دولت تندمزاج و سریع التصمیمی بود و همچنین تیمی که در کاخ سفید حاکم بود و با رژیم صهیونیستی همراه بود – فرصت را مناسب می‌دید برای اینکه چنین اقدام جنگی را انجام بدهد. بنابراین ریشه‌ی اصلی وقوع این جنگ در بهره‌برداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه و بهره‌گیری از سقوط صدام و پیروزی اولیه‌ی آمریکا در افغانستان و ایجاد رعب سنگینی است که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود؛ به‌طوری‌که آمریکا حجم وسیعی از گرو‌ه‌های سیاسی منطقه و دنیا را که مخالف سیاست‌هایش بودند جزو گروه‌های تروریستی محسوب کرده بود. رژیم صهیونیستی می‌خواست از این موضوع بهره ببرد و فکر می‌کرد این بهترین فرصت برای یک جنگ برق‌آسا است. چون این رژیم در سال ۲۰۰۰ یک شکست را تجربه کرده بود و از لبنان عقب‌نشینی و درواقع فرار کرده بود و حزب‌الله او را شکست داده بود. او می‌خواست مجدداً به لبنان‌ برگردد اما نه به اشغال بلکه به انهدام و تغییر دموگرافی در جنوب لبنان.

البته این مسئله بعداً و‌ در حین جنگ و تقریباً با شروع جنگ معلوم شد که اصل نیت آن‌ها تغییر دموگرافی کامل در لبنان بوده است؛ یعنی نیروها و یا مردمی که در جنوب لبنان هستند و یک رابطه‌‌ی مذهبی با حزب‌الله دارند، کوچانده بشوند و از لبنان بروند. رژیم می‌خواست مانند آن طرحی که بعد از سال ۱۹۶۷ پیرامون فلسطینی‌ها در جنوب لبنان اجرا شد، همان طرح پیرامون مسئله‌ی شیعه‌ی لبنان در جنوب لبنان اتفاق بیفتد؛ دقیقاً همان طرح قبلی که در آن فلسطینی‌ها را وادار کردند که از جنوب لبنان خارج بشوند و در اردوگاه‌ها و مخیَّم‌های گوناگون در لبنان و سوریه و دیگر نقاط جهان عرب توزیع بشوند مد نظر بود؛ طرحی که در نتیجه‌ی آن حتی یاسر عرفات مجبور شد مرکزیت خود را از لبنان به مغرب منتقل بکند و درواقع رژیم، فرماندهی فلسطینی را از لبنان آواره کرد. همین ذهنیت پیرامون شیعه‌ی لبنان وجود داشت. به این دلیل من از توضیح شرایط قبل از جنگ به حین جنگ می‌روم برای اینکه این موضوع کامل بشود.

** واکنش سردار سلیمانی به جملات سخیف بوش

دو عبارت مهم، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها دارند. در ابتدای شروع جنگ، بوش کلمات خیلی سخیفی بیان کرد که چون کلمه‌ای در شأن خودش است قابل تکرار نیست که من بیان بکنم، اما مؤدبانه‌ترش را رایس گفت. وقتی این کشتارها و ضجه‌ها در جنوب لبنان اوج گرفت و بمباران‌هایی که اوج مستی تکنولوژی بود اتفاق افتاد به‌طوری‌که هر کجا را اراده می‌کردند با دقت تکنولوژی می‌زدند و منهدم می‌‌کردند، وقتی کشتارهایی اتفاق می‌افتاد که کشتار قانا را در خودش هضم کرده و حذف کرده بود، رایس آن عبارت را به کار برد. او ضجه‌ها و فریادهای بچه‌ها و کودکان مظلوم و زنان و انسان‌های بی‌گناه را در زیر آوارها تشبیه کرد به این عبارت سخیف و گفت «این درد زایمان خاورمیانه‌ی جدید است»؛ درد زایمان یک حادثه‌ی بزرگ. بنابراین این عبارت‌ها نشان می‌داد یک طراحی بزرگ وجود دارد.

** آماده کردن کشتی برای کوچاندن شیعیان لبنان

اما آن چیزی که به رژیم برمی‌گشت این بود که رژیم، یک اردوگاه بزرگ را در فلسطین با تعدادی کشتی پیش‌بینی کرده بود؛ اردوگاه برای اینکه هر تعدادی می‌توانند از مردم لبنان را بگیرند و در ابتدا به یک اردوگاهی در داخل فلسطین که تا سقف ۳۰ هزار نفر پیش‌بینی شده بود منتقل بکنند و بعد در این اردوگاه، نفرات را تفکیک کنند، آن‌هایی که افراد عادی هستند را منتقل کنند به کشورهای دیگر و آن‌هایی که از دید آن‌ها مجرم هستند یا وابستگی سازمانی به حزب‌الله دارند را دستگیر بکنند. کشتی را هم آماده کرده بودند که آن کوچ را انجام بدهند. لذا جنگ در این مرحله برخلاف همه‌ی جنگ‌ها که خشک و تر را می‌سوزاند خیلی با دقت تکنولوژی انجام گرفت؛ یعنی آن‌ها یک طایفه را مورد حمله‌ی خود قرار دادند؛ اول سعی کردند حزب‌الله را هدف بگیرند اما بعداً‌ توسعه‌اش دادند به کل طایفه‌ی شیعه در جنوب لبنان تا بتوانند این تغییر دموگرافی را به‌طور کامل در جنوب اجرا کنند. بعداً خود آن‌ها اعتراف کردند به این موضوع که قصد این کار را داشتند. یعنی ابتدا اولمرت گفت و بعد هم وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش گفتند که ما قصد داشتیم این جنگ را در یک حالت غافلگیرانه انجام بدهیم که آن غافلگیری اگر اتفاق می‌افتاد باید عمده‌ی کادر حزب‌الله در یک هجوم هوایی گسترده از بین می‌رفت و بالغ بر ۳۰ درصد سازمان حزب‌الله در مرحله‌ی اول، آسیب جدی می‌دید. آن‌ها در مراحل بعدی به دنبال انهدام قطعی بودند.

** مسیر متفاوت جنگ ۳۳ روزه

بنابراین این جنگ که طراحی شده بود، متفاوت با همه‌ی جنگ‌های گذشته بود و مسیری که طی می‌کرد، مسیر جنگ با یک سازمان مثل حزب‌الله نبود، بلکه مسیر و هدف آن، جنگ برای ریشه‌کنی یک طایفه در لبنان و کوچاندن این طایفه از لبنان به مناطق دیگر بود. به عبارت دیگر، پیروزی دشمن باید این نتیجه را برای او به بار می‌آورد: «خلاصی از حزب‌الله برای همیشه» و شرط خلاصی از حزب‌الله، خلاصی از بخش مهمی از مردم لبنان بود که در مناطق مهمی نه‌فقط در جنوب بلکه در بخش بقاع و در شمال لبنان زندگی می‌کردند.

** کشورهای عربی به دنبال ریشه کنی حزب الله و شیعیان از لبنان بودند

نکته‌ی دیگری که باید به آن توجه خیلی جدی بشود، تمایل کشورهای عربی در حمایت از اسرائیل در چنین جنگی، و رضایت آن‌ها در ریشه‌کنی حزب‌الله یا طایفه‌ی شیعه از جنوب لبنان بود. رژیم صهیونیستی در عالی‌ترین سطح خودش یعنی اولمرت رئیس این رژیم، این مسئله را اعلام کرد و گفت برای اولین بار کشورهای عربی، اسرائیل را در جنگ علیه یک سازمان عربی حمایت کردند؛ البته منظور او از کشورهای عربی، همه‌ی آن‌ها نبود بلکه منظور او بیشتر بر حوزه‌ی خلیج فارس و در رأس آن‌ها رژیم آل‌سعود متمرکز بود؛ البته طبیعتاً مصر را هم شامل می‌شد اما می‌توانستیم در آن مقطع استثنائاتی قائل بشویم. عراق فاقد حاکمیت بود و حاکم آن روز عراق یک حاکم نظامی آمریکایی بود. بنابراین عراق حاکمیتش در دست آمریکایی‌ها بود. دولت سوریه هم به‌دلیل مرگ مرحوم حافظ اسد دولت جوانی بود که تازه شروع به کار کرده بود. به‌هرحال برای اولین بار اکثر کشورهای عربی در جنگ علیه یک سازمان عربی، اسرائیل را در این جنگ حمایت کردند. این یک واقعیت مهم و جدی بود که اولمرت بیان کرد.

بنابراین ما باید سه منظور را در اهداف پنهان جنگ ۳۳روزه مدنظر قرار بدهیم؛ اول، فرصت حضور آمریکا و حاکمیت آمریکا در عراق و ایجاد رعب و وحشتی که آمریکا در منطقه در اثر حضور گسترده‌ی خود ایجاد کرده بود. دوم، آمادگی کشورهای عربی و اعلام پنهان همکاری کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی برای ریشه‌کنی حزب‌الله و تغییر دموگرافی در جنوب لبنان؛ و سوم، اهداف خود رژیم برای بهره‌گیری از این فرصت جهت خلاص شدن از حزب‌الله برای همیشه.
 
دلایل پنهان این جنگ را به‌خوبی تشریح کردید. دلایل آشکار و بهانه‌ی آغاز این جنگ چه بود؟

مسئله این بود که حزب‌الله به مردم لبنان متعهد شده بود که جوانان زندانی و اسیر لبنانی را از چنگال رژیم صهیونیستی آزاد بکند. غیر از حزب‌الله هیچ قدرتی که بتواند این تعهد را عملی بکند وجود نداشت. سیّد در یک بیانی این را وعده داد که حتماً مانند آنچه در گذشته اتفاق افتاد، نسبت به آزاد کردن اسرای لبنانی از دست رژیم صهیونیستی عمل می‌کند. مردم لبنان اعم از آن اسرایی که دروزی بودند یا اسرایی که مسلمان بودند یا اسرایی که مسیحی بودند، امید و پناهگاهی جز حزب‌الله نداشتند، امروز هم ندارند؛ یعنی در هر حادثه‌ای، تکیه‌گاه اصلی ملت لبنان برای دفاع در برابر این حکومت وحشی، حزب‌الله است. آن روز هم اولاً تکیه‌گاهی جز حزب‌الله وجود نداشت و ثانیاً حزب‌الله راهی نداشت جز اینکه یک اقدامی بکند تا بتواند در اثر آن، یک تبادل را انجام بدهد؛ کمااینکه رژیم صهیونیستی اصلاً دیپلماسی نمی‌فهمد. زبان او با همه‌ی اطراف، زبان زور است و غیر از زبان قدرت در مقابل خودش زبان دیگری را خیلی متوجه نیست و برایش محلی از اِعراب هم ندارد کمااینکه در مقابل اَعراب هم این‌گونه بود. بنابراین حزب‌الله برای اینکه بتواند به وعده‌ی خودش یا انتظار مردم لبنان یک جواب مثبتی بدهد، راهی جز این نداشت. این تنها راه ممکن بود و غیر از این راه دیگری نبود. در تبادلات قبلی، اسرائیل حاضر نشده بود اسرای اصلی که بعضاً‌ نوجوان بودند را آزاد بکند؛ نوجوان‌هایی که دوره‌ی طولانی در زندان به سر برده بودند و به سنین جوانی یا میان‌سالی رسیده بودند. حزب‌الله درواقع این وعده را داد که آن‌ها را آزاد کند اما در آن تبادل اولیه که انجام گرفت، این هدف محقق نشد یا اسرائیل قبول نکرد این زندانی‌ها را آزاد بکند. لذا حزب‌الله برای تحقق این وعده‌ی خود به مردم لبنان، اقدام عملیاتی انجام داد که در اثر این عملیات، بتواند آن تبادل را انجام بدهد که بعد هم موفق شد.

** عماد مغنیه یک سردار واقعی و شبیه‌ترین فرد به مالک اشتر بود

بر این مبنا یک عملیات ویژه‌ای صورت گرفت که فرمانده آن شهید عماد مغنیه بود. نمی‌دانم چه اسمی برای او بگذارم؛ آیا این کلمه را که امروز مرسوم شده است، یعنی «سردار» را درباره‌ی او بگویم؟ امروز در کشور ما کلمه‌ی «سردار» و «امیر» عرف شده است اما شهید عماد مغنیه، فراتر از این کلمه بود؛ او حقیقتاً یک سردار به معنای واقعی بود؛ یک سرداری که شاید بتوانم بگویم شبیه‌ترین صفات را در صحنه‌ی جنگ به مالک اشتر داشت. من در شهادت او همان حالی را که در آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هنگام شهادت مالک حادث شد، نسبت به مقاومت می‌دیدم. در شهادت مالک، یک حالت حزن و اندوه فوق‌العاده‌ای، امام (علیه‌السلام) را گرفت و به تعبیری در بالای منبر گریست و فرمود: «ما مالک لو کان من جبل لکان فندا، و لو کان من حجر لکان صلدا، أما و الله لیهدّنّ موتک عالما و لیفرحنّ عالما، على مثل مالک فلتبک البواکى، و هل مرجوّ کمالک، و هل موجود کمالک، و هل قامت النّساء عن مثل مالک»؛ چه مالکی! که اگر کوه بود کوهى عظیم و بزرگ بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، آگاه باشید که به خدا سوگند، مرگ تو اى مالک، جهانى را ویران و جهانى را شاد مى‌سازد. بر مردى مانند مالک باید گریه‌کنندگان بگریند، آیا یاورى مانند مالک دیده می‌شود، آیا مانند مالک کسى هست، آیا زنان از نزد طفلى برمى‌خیزند که مانند مالک شود. این جمله‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خیلی مهم بود که فرمود مثال مالک برای من، مثل وجود من برای رسول‌اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. در مسئله‌ی عماد همین حال بود؛ یعنی عماد نسبت به مقاومت یک چنین توصیفی داشت که من عرض کردم. اگر بخواهم از این عرف‌های متداول موجود خودمان عبور بکنم باید تشبیه بکنم به همان جمله‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیرامون مالک که فرمود زن‌ها باید بزایند تا کسی مانند مالک در دنیا زائیده شود. عماد یک‌چنین شخصیتی داشت.

درباره‌ی ماهین نیوز

پایگاه خبری تحلیلی بین المللی ماهین نیوز صاحب امتیاز و ومدیر مسئول : سید احمد حسینی ماهینی شماره مجوز 92/23363 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تلفن 02136878594همراه09120836492 و 09190883546 طرح از غزنه تا غزه توسط احمد ماهینی کاندیدای ریاست جمهوری امریکا

حتما ببینید

چگونه به رفح برويم

چگونه به رفح برویم

الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر الا یعلموا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *