فردوسی شاعر بزرگ ایرانی دارای چهار پرادایم است که هنوز حل نشده و باید محققان به ان لپردازند و غافل نشوند. یکی از انها این است که چرا ترک ها اسپانسر و حامی زبان فارسی هستند؟و یا هندی ها دستور زبان فارسی را می نویسند؟ درواقع چه دلیلی دارد که غلامان ترک دربار عباسی که به حکومت رسیده اند اینگونه مانند سلطان محمود غزنوی به توسعه زبان فارسی اهمیت بدهند و از زبان خودشان دست بکشند؟ نه تنها غزنویان و خوارزمشاهیان و صفویه و قاجار همگی ترک زبان بودند ولی فارسی را پاس می داشتند بلکه حتی دولت عثمانی نیز پاسدار زبان فارسی بودند. اما از زمانی که عثمانی تجزیه شد در تمام کشورهای تابعه آن کتب فارسی و عربی را سوزاند و از بین بردند و پان ترکیسم فعلی بزرگترین کتابسوزی تاریخ را در ترکیه و ازربیجان و دیگر کشورها انجام داده است. و در سریال های تاریخی ترکیه مانند آلب ارسلان و مولوی، کلا فارسی را نادیده گرفته آنها را قهرمانان ترک معرفی می کنند. و تاثیر ان هم جریان ضد فارسی در میان اذری های ایرانی است. پارادوکس (کلمه فاررسی دری است) اینجاست که در شاهنامه سهراب را به دست پدر می کشد تا کشو به دست ترکان و افراسیاب نبافتد در حالیکه خود از ترکان پول می گیرد تا چنین کارهایی بکند. دومین مجهول این معادله تغییر دادن نام پیامبران است مثلا حضرت ابراهیم که در اتش رفت و نسوخت آن را به سیاوش تغییر داده است. نام مادر موسی که فرزندش را به آب سپرد، به رودابه، حضرت آدم به جم و کورش به فریدون، نوح ع به زال، و کشتی نوح به سیمرغ. حتی میتوان گفت داستان رستم و سهراب قضیه کربلا و حضرت علی اکبر است. آیا فقه تقیه اینهمه قدرت تحریف را به فردوسی داده یا از پیش خود چنین فرضی را تعیین نموده است؟ و این امر پارادایم سوم را دامن می زند: او که اقرار به شیعه بودن دارد(چنان دان که خاک پی حیدرم) چرا به چنین تحریف هایی دامن زده است؟ مثلا در مورد رستم می گوید: یلی بود در سیستان! منش کردمش رستم دستان. به چه قصدی این کار را کرده است؟ آیا باید به شعر (چو ایران نباشد تن من مباد) او تکیه کرد و دلیل همه کارهایش را در این جستجو کرد؟ شاید بتوان شعر بنان را نیز به این شکل تصور کرد: او هم از دیدن اشغال ایران توسط اجنبی ناراحت شده و ای ایران را می خواند. در حالیکه کشور فردوسی توسط غلامان ترک اشغال شده و شاید او سعی داردسلطان محمود را تطهیر کند. و یا مانند مغولان خودشان دوست دارند ایرانی تبار محسوب شده و نامشان را به خدابنده تغییر دهند. موضع چهارم نامیردن از شاهان در شاهنامه یا اصلا نامگذاری شاهنامه هست.دلیل ایرانی بودن پادشاهان از نظر فردوسی فقط حاکم بودن آنها است. یعنی او مانند اهل سنت معصوم بودن یا اصیل بودن شاه برایش مهم نیست.همینکه در ایران حاکم شده پس ایرانی است. لذا ضحاک را ایرانی نمی داند چون از حاکمیت عزل شد و کاوه او را شکست داد. اما سلطان محمود را با اینکه از تبار افراسیاب است پادشاه ایران محسوب می کند.از نظر تحلیل تاریخی شاهان قبل از قدرت رسیدن افراد وطن پرست و انقلابی و حتی مدهبی بودند. اما بعد از به قدرت رسیدن علما را کنار می زدند و دین را از سیاست جدا می کردند. (الملک عقیم)جمله معروف آنان بود. حتی رضاشاه قبل از تاجگذاری خواهان حکومت جمهوری بود. و برخی روایت ها از همکاری او با میرزا کوچک و یفرم خان برای مشروطیت سخن گفته اند. اما بعد از حکومت به پسرش سفارش می کند اگر به دنبال زن و زندگی باشی حکومت را از دست می دهی! لذا حکومت شاهان آن قسمت از زندگی حاکمان امپراتوری ایران است که حاضر نیستند قدرت را از دست بدهند. نادرشاه تنها مجسمه ای است که از حکم تخریب در امان مانده است زیرا امام خمینی گفته که او ایران را یکپارچه کرد. اما همین نادرشاه انقلابی، فرزند خود را کور می کند تا مبادار به فکر خیانت بیفتد. به همین یکی از شاعران خوب معاصر بجای شاهنامه دیوان شعر خودش را سرباز نامه گذاشته است.
Ferdowsi equation of four unknowns
Ferdowsi, the great Iranian poet, has four paradigms that have not yet been solved and researchers should address them and not neglect them. One of them is why the Turks sponsor and support the Persian language? Or do Indians write the Persian grammar? In fact, what is the reason that the Turkish slaves of the Abbasid court, who have reached the government, like Sultan Mahmud of Ghaznavi, care about the development of the Persian language and give up their own language? Not only Ghaznavids, Khwarazmshahs, Safavids and Qajars were all Turkish speakers but they protected Persian, but even the Ottoman government also protected the Persian language. But since the Ottoman Empire was disintegrated, Persian and Arabic books were burned and destroyed in all its subordinate countries, and the current pan-Turkism has done the biggest book burning in history in Turkey, Azerbaijan and other countries. And in Turkish historical series such as Alb Arslan and Molvi, they ignore Persian and introduce them as Turkish heroes. And its effect is also the anti-Persian trend among Iranian Azeris. The paradox (the Persian word is Dari) is here that in the Shahnameh, Sohrab is killed by his father so that the drawer does not fall into the hands of the Turks and Afrasiab, while he himself takes money from the Turks to do such things. The second unknown in this equation is changing the names of the prophets, for example, Abraham, who went into the fire and did not burn, changed it to Siavash. The name of the mother of Moses, who gave her child to the water, to Rudaba, Hazrat Adam to Jam and his blindness to Feridun, Noah to Zal, and Noah’s ship to Simorgh. It can even be said that the story of Rostam and Sohrab is the case of Karbala and Hazrat Ali Akbar. Has Taqiyyah jurisprudence given Ferdowsi so much power of distortion or has he determined such an assumption in advance? And this gives rise to the third paradigm: He who confesses to be a Shiite (as well known as Khak Pi Haideram) why has he given rise to such distortions? For example, he says about Rostam: “Yili was in Sistan!” I told him to raise my hands. For what purpose did he do this? Is it necessary to rely on his poetry (Cho Iran Nayada Tan Man Mabad) and search for the reason for all his actions in this? It is possible to imagine Banan’s poetry in this way: he too was saddened to see the occupation of Iran by a foreigner and reads O Iran. While Ferdowsi country is occupied by Turkish slaves and maybe he is trying to purify Sultan Mahmud. Or, like the Mongols, they want to be considered Iranians and change their name to Khudabandeh. The fourth position is not to mention the kings in the Shahnameh or to name the Shahnameh at all. According to Ferdowsi, the reason that the kings are Iranian is only because they are rulers. That is, it does not matter to him whether he is innocent like the Sunnis or whether the king is authentic. As soon as he becomes the ruler in Iran, then he is Iranian. Therefore, he does not consider Dahhak as an Iranian because he was dismissed from the government and Kaveh defeated him. But Sultan Mahmud is considered the king of Iran even though he is of Afrasiab descent. According to the historical analysis, the kings before coming to power were patriotic, revolutionary and even religious people. But after coming to power, they pushed aside the scholars and separated religion from politics. (Al-Mulk Aqim) was their famous phrase. Even Reza Shah wanted a republican government before his coronation. And some narrations have spoken about his collaboration with Mirza Koch and Yefarm Khan for constitutionalism. But after the government, he orders his son if you look for a wife and life, you will lose the government! Therefore, the rule of the kings is that part of the life of the rulers of the Iranian empire who are not ready to lose their power. Nadershah is the only statue that was spared from destruction because Imam Khomeini said that he unified Iran. But this same revolutionary Nader Shah blinds his son so that he does not think of betrayal. For this reason, one of the good contemporary poets has written his own poem, instead of Shahnameh Divan.
معادله فردوسی المکونه من أربعه مجاهیل
لدى الفردوسی ، الشاعر الإیرانی العظیم ، أربعه نماذج لم یتم حلها بعد ویجب على الباحثین معالجتها وعدم إهمالها. أحدها لماذا یرعى الأتراک ویدعمون اللغه الفارسیه ، أم الهنود یکتبون قواعد اللغه الفارسیه؟ فی الواقع ، ما سبب اهتمام العبید الأتراک فی البلاط العباسی ، الذین وصلوا إلى الحکومه ، مثل السلطان محمود الغزنوی ، بتطور اللغه الفارسیه والتخلی عن لغتهم الخاصه؟ لم یکن الغزنویون ، الخوارزمه ، الصفویون والقاجاریون فقط من المتحدثین باللغه الترکیه ولکنهم قاموا بحمایه اللغه الفارسیه ، ولکن حتى الحکومه العثمانیه قامت أیضًا بحمایه اللغه الفارسیه. ولکن منذ تفکک الإمبراطوریه العثمانیه ، تم حرق الکتب الفارسیه والعربیه وتدمیرها فی جمیع البلدان التابعه لها ، وقد قامت القومیه الترکیه الحالیه بأکبر عملیه حرق للکتب فی التاریخ فی ترکیا وأذربیجان ودول أخرى. وفی المسلسلات التاریخیه الترکیه مثل ألب أرسلان ومولفی ، یتجاهلون الفارسیه ویقدمونهم کأبطال أتراک. وتأثیره أیضًا هو الاتجاه المعادی للفرس بین الأذریین الإیرانیین. المفارقه (الکلمه الفارسیه هی داری) هنا أنه فی الشاهنامه ، قُتل سهراب على ید والده حتى لا یقع الدرج فی أیدی الأتراک وأفراسیاب ، بینما هو نفسه یأخذ المال من الأتراک للقیام بهذه الأشیاء. . المجهول الثانی فی هذه المعادله هو تغییر أسماء الأنبیاء ، فمثلاً إبراهیم الذی دخل النار ولم یحترق ، غیره إلى سیافاش. اسم والده موسى ، التی أعطت طفلها للماء ، لرودابا ، وحضره آدم إلى جام وعمى لفریدون ، ونوح إلى زال ، وسفینه نوح إلى سیمرغ. یمکن القول أن قصه رستم وسهراب هی حاله کربلاء وحضره علی أکبر. هل أعطى فقه التقیه هذا القدر من سلطه التحریف للفردوسی أم أنه حدد مثل هذا الافتراض مسبقًا؟ وهذا یولد النموذج الثالث: من یعترف بأنه شیعی (کما هو معروف خاک بی حیدرام) لماذا تسبب فی مثل هذه التشویهات؟ على سبیل المثال ، یقول عن رستم: “کانت ییلی فی سیستان!” قلت له أن یرفع یدی. لأی غرض فعل هذا؟ وهل من الضروری الاعتماد على شعره (تشو إیران نیادا تان مان ماباد) والبحث عن سبب کل أفعاله فی هذا؟ من الممکن أن نتخیل شعر بنان بهذه الطریقه: لقد حزن هو الآخر لرؤیه احتلال أجنبی لإیران ویقرأ یا إیران. بینما بلاد الفردوسی محتله من قبل العبید الأتراک وربما یحاول تطهیر السلطان محمود. أو ، مثل المغول ، یریدون اعتبارهم إیرانیین وتغییر اسمهم إلى خودابنده. والموقف الرابع هو عدم ذکر الملوک فی الشاهنامه أو تسمیه الشاهنامه إطلاقاً ، ووفقاً لفردوسی فإن السبب فی کون الملوک إیرانیین فقط لأنهم حکام. أی لا یهمه أن یکون بریئاً مثل أهل السنه أو أن الملک أصیل ، فبمجرد أن یصبح حاکماً فی إیران فهو إیرانی. لذلک فهو لا یعتبر ضحاک إیرانیاً لأنه طرد من الحکومه وهزمه کافح. لکن السلطان محمود یعتبر ملک إیران رغم أنه من أصل أفراسیاب ، وبحسب التحلیل التاریخی ، کان الملوک قبل وصولهم إلى السلطه من الوطنیین والثوریین وحتى المتدینین. لکن بعد وصولهم إلى السلطه ، أبعدوا العلماء وفصلوا الدین عن السیاسه. وکانت عباره (الملک عاقم) مشهوره. حتى رضا شاه أراد حکومه جمهوریه قبل تتویجه. وتحدثت بعض الروایات عن تعاونه مع میرزا کوخ ویفارم خان من أجل الدستوریه. لکن بعد الحکومه یأمر ابنه إذا بحثت عن زوجه وحیاه ستفقد الحکومه! لذلک فإن حکم الملوک هو ذلک الجزء من حیاه حکام الإمبراطوریه الإیرانیه غیر المستعدین لفقدان سلطتهم. نادر شاه هو التمثال الوحید الذی نجا من الدمار لأن الإمام الخمینی قال إنه وحد إیران. لکن هذا الثائر نفسه نادر شاه أعمى ابنه حتى لا یفکر فی الخیانه. لهذا السبب کتب أحد الشعراء المعاصرین الجیدین قصیدته الخاصه بدلاً من دیوان شاهنامه.
Dörd naməlumun Firdovsi tənliyi
İranın böyük şairi Firdovsinin hələ həll olunmamış dörd paradiqması var və tədqiqatçılar onlara müraciət etməli və diqqətdən kənarda qalmamalıdırlar. Bunlardan biri də budur ki, türklər niyə fars dilini himayə edir və dəstəkləyir?Yoxsa hindlilər fars dilinin qrammatikasını yazır? Əslində, Abbasi sarayında hakimiyyətə çatan türk qullarının Qəznəvi Sultanı Mahmud kimi fars dilinin inkişafının qayğısına qalaraq öz dillərindən əl çəkmələrinin səbəbi nədir? Nəinki Qəznəvilər, Xarəzmşahlar, Səfəvilər və Qacarlar türkcə danışırdılar, lakin fars dilini qorudular, hətta Osmanlı hökuməti də fars dilini qorudu. Amma Osmanlı İmperiyası parçalanandan bəri ona tabe olan bütün ölkələrdə fars və ərəb kitabları yandırılıb məhv edilib, indiki pantürkizm Türkiyədə, Azərbaycanda və başqa ölkələrdə tarixin ən böyük yanan kitabı olub. Alb Arslan, Molvi kimi türk tarixi seriallarında isə farscaya əhəmiyyət verməyib onları türk qəhrəmanı kimi təqdim edirlər. Onun təsiri də İran azərbaycanlıları arasında anti-fars cərəyanıdır. Paradoks (farsca sözü Dari) buradadır ki, “Şahnamə”də Söhrab atası tərəfindən öldürülür ki, çekmece türkün və Əfrasiabın əlinə keçməsin, özü də belə işlər görmək üçün türklərdən pul alır. . Bu tənlikdə ikinci naməlum olan peyğəmbərlərin adlarının dəyişdirilməsidir, məsələn, odun içinə girib yanmayan İbrahim onu Siavaş olaraq dəyişdirmişdir. Uşağını suya verən Musanın anasının adı Rüdabə, Həzrət Adəm Cama və onun korluğu Fəriduna, Nuh Zala, Nuhun gəmisi Simurğa. Hətta demək olar ki, Rüstəm və Söhrab əhvalatı Kərbəla və Həzrət Əli Əkbər hadisəsidir. Təqiyyə fiqhi Firdovsiyə bu qədər təhrif gücü verib, yoxsa o, əvvəlcədən belə bir fərziyyə müəyyən edib? Bu isə üçüncü paradiqmanı doğurur: Şiə olduğunu etiraf edən (həmçinin Xak Pi Hayderam kimi tanınır) niyə belə təhriflərə yol açır? Məsələn, Rüstəm haqqında deyir: “Yili Sistanda idi!”. Ona dedim ki, əllərimi qaldırsın. Bunu hansı məqsədlə etdi? Onun poeziyasına (Ço İran Nayada Tan Man Mabad) arxalanaraq bütün hərəkətlərinin səbəbini bunda axtarmaq lazımdırmı? Banan poeziyasını belə təsəvvür etmək olar: o da İranın bir əcnəbi tərəfindən işğalını görüb kədərləndi və ey İran oxuyur. Firdovsi ölkəsi türk qulları tərəfindən işğal olunduğu halda, bəlkə də Sultan Mahmudu təmizləməyə çalışır. Yaxud monqollar kimi iranlı sayılmaq və adlarını Xudabəndə qoymaq istəyirlər. Dördüncü mövqe “Şahnamə”də şahların adını çəkməmək və ya ümumiyyətlə “Şahnamə”nin adını çəkməməkdir.Firdovsiyə görə şahların iranlı olmasının səbəbi yalnız hökmdar olmalarıdır. Yəni onun üçün fərqi yoxdur, istər sünnilər kimi günahsız olsun, istərsə də padşah səhih olsun, İranda hökmdar olan kimi, iranlıdır. Buna görə də o, Dahhakı iranlı hesab etmir, çünki hökumətdən qovulub və Kaveh onu məğlub edib. Amma Sultan Mahmud Əfrasiyab nəslindən olmasına baxmayaraq İran şahı sayılır.Tarixi təhlillərə görə, hakimiyyətə gələnə qədər padşahlar vətənpərvər, inqilabçı, hətta dindar insanlar olub. Amma hakimiyyətə gəldikdən sonra alimləri kənara atıb dini siyasətdən ayırdılar. (Əl-Mülk Əqim) onların məşhur ifadəsi idi. Hətta Rza şah tacqoymadan əvvəl cümhuriyyət hökuməti istəyirdi. Və bəzi rəvayətlərdə onun Mirzə Koç və Yefarm Xanla məşrutəçilik uğrunda əməkdaşlığından bəhs edilir. Amma hökumətdən sonra oğluna əmr edir ki, arvad-can axtarsan, hökuməti itirəcəksən! Buna görə də padşahların hakimiyyəti İran imperiyasının hakimiyyətini itirməyə hazır olmayan hökmdarlarının həyatının o hissəsidir. İmam Xomeyni İranı birləşdirdiyini dediyi üçün Nadirşah məhv olmaqdan xilas olan yeganə heykəldir. Amma həmin inqilabçı Nadir şah oğlunun gözünü kor edir ki, xəyanət düşünməsin. Bu səbəbdən müasir şairlərdən biri Şahnamə divanının yerinə öz şeirini yazmışdır.
