فردوسی در قسمتی از شاهنامه خود، شهرها و نواحی ایران را معرفی کرده است که.در نامۀ «پیران» به «گودرز» می خوانیم سردار تورانی از شهرهایی به عنوان شهرهای عمدۀ ایران یاد می کند که بیشتر این شهرها در افغانستان کنونی واقع است و تعهد می دهد در قبال صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند.
فردوسی در این شعر از بامیان نیز نام برده است و ما میخواهیم در این مطلب درباره نگاه فردوسی نسبت به بامیان صحبت کنیم پس نخست درباره مصرع مورد نظر بحث میکنیم
شاهنامه فردوسی
دگر پنجهیر و در بامیان/ سر مرز ایران و جای کیان
تمام این مصرع از شعر قابل فهم است اما تنها شاید معنی کیان برای برخی واضح نباشد در زبان فارسی «کیان» به معنای قلمرو است مانند زمانی که میگوییم از کیان خود حفاظت باید کرد به این معناست که از قلمرو کشور خود دفاع باید کرد و یا اشاره به پادشاهان و سلاطین بزرگ کیانی ایران از کیقباد تا دارا دارد،
اما « کیان » در این مصراع از شعر چه معنایی دارد؟
«جای کیان» اشاره دارد به جایگاه شاهان بزرگ
در مصراع اول فردوسی میگوید « دگر پنجهیر » در بخش دوم همین مصراع میگوید « و در بامیان » و در مصراع دوم میگوید « سر مرز ایران » و در بخش دوم همین مصراع میگوید « و جای کیان »
میتوان تصور کرد که منظور فردوسی چیست
وقتی در اول مصراع اول میگوید: ( دگر پنجهیر )
و در اول مصراع دوم میگوید : ( سر مرز ایران)
میتوان فهمید منطقه پنجهیر/پنجشیر را نوار مرزی ایران میداند
اما در بخش دوم مصراع اول میگوید ( در بامیان )
و در بخش دوم مصراع دوم نیز میگوید: ( جای کیان )
اشاره به این دارد که بامیان جایگاه شاهان بزرگ است
زیرا نمیتوان گفت بامیان که در مرکز افغانستان امروزی است سر مرز ایران باستان باشد اما منطقه پنجهیر/پنجشیر را که در شمال است میتوان منطقه مرزی دانست
پس میشود نتیجه گرفت از نگاه فردوسی بامیان جایگاه شاهان بزرگ بوده است
نگارنده مطلب ارشیا کریمی
شعر کامل را نیز بخوانید
هر آن شهر کز مرز ایران نهی/ بگو تا کنم آن ز ترکان تهی از ایران به کوه اندر آید نخست/ در غرچگان از بر بوم بُست دگر طالقان شهر تا فاریاب/ همیدون در بلخ تا اندرآب دگر پنجهیر و در بامیان/ سر مرز ایران و جای کیان دگر گوزگانان فرخنده جای/ نهادست نامش جهان کدخدای دگر مولیان تا در بدخشان/ همین است از این پادشاهی نشان فروتر دگر دشت آموی و زم/ که با شهر ختلان برآید برم چو شگنان و ترمذ و ویسه گرد/ بخارا و شهری که هستش به گرد همیدون برو تا در سغد نیز/ نجوید کسی پادشاهی به چیز وزان سو که شد رستم گردسوز/ سپارم به او کشور نیمروز ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه/ سوی باختر برگشایم راه بپردازم این در هندوان/ نداریم تاریک از این پس روان ز کشمیر و ز کابل و قندهار / شما را بود آنهمه زین شمار و زان سو که لهراسب است جنگجوی/ الانان و غَر در سپارم بدوی